معنی نرمان - جستجوی لغت در جدول جو

نرمان

لغت نامه دهخدا

زرمان

(دخترانه)

مانند زر، بسیار زیبا

فرهنگ نامهای ایرانی

نعمان

(پسرانه)

نام چندتن از پادشاهان حیره

فرهنگ نامهای ایرانی

نریمان

(پسرانه)

قدرتمند، پهلوان، دلیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر سام جد رستم پهلوان شاهنامه

فرهنگ نامهای ایرانی

نرمین

(دخترانه)

منسوب به نرم، لطیف، مهربان

فرهنگ نامهای ایرانی

آرمان

(پسرانه)

هدف، قابل جستجو، آرزو، خواهش، امید، آرزو، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی

فرهنگ نامهای ایرانی

فرمان

(پسرانه)

دستور، حکم، حکم، امر، دستور

فرهنگ نامهای ایرانی

نرگان

نره ها، نرها، جمع واژۀ نره ها

فرهنگ فارسی عمید

پرمان

فرمان، امر، دستور، حکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل

فرهنگ فارسی عمید

آرمان

آرزو، امید، آرزوی بزرگ، حسرت
آرمان خوردن: حسرت خوردن، حسرت بردن

فرهنگ فارسی عمید

غرمان

خشمناک، خشمگین، غمگین، برای مثال دشمن خویش را بری فرمان / هرزمان دوست را کنی غرمان (نصیر ادیب - لغتنامه - غرمان)

فرهنگ فارسی عمید

نریمان

نرمنش، نرسرشت، مردسرشت، دلیر، پهلوان

فرهنگ فارسی عمید

نرمال

به طریق و روش معمول، به هنجار، طبیعی

فرهنگ فارسی عمید

فرمان

امر، دستور، حکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل
فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن
فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن
فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن

امر، دستور، حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حُکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل
فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن
فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن
فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن

فرهنگ فارسی عمید