جدول جو
جدول جو

معنی نرلو - جستجوی لغت در جدول جو

نرلو
(نَ لِ)
دهی است از دهستان کورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، در 32هزارگزی جنوب شرقی اردبیل در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 119 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
ده کوچکی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان ایرغان بخش مرکزی شهرستان سراب که در 7500گزی باختر سراب و پانصدگزی راه شوسۀ تبریز واقع است. جلگه و معتدل است و 174 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. این ده را ’چرمی’ نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ / گُو / نَرْ رَ / رِ گَ/ گُو)
نرگاو. گاو نر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ ری یِ)
دهی است از دهستان صوفیان بخش شبسترشهرستان تبریز، در 12 هزارگزی جنوب شرقی شبستر، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1928 تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کسی که مباشر گرفتن جریمه می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام قلعه ای است محکم از قلاع ولایت بادغیس و لنگر امیرغیاث و ولایت کرخ که از اجزاء شهر هراتند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، در 18هزارگزی جنوب غربی علی آباد، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 345 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی زنان کرباس بافی و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ کِ)
دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر، در 16هزارگزی جنوب خورموج، در جنوب غربی کوه دلیر و بر ساحل دریا، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 113تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
شخص بدجنس وناسازگار: بنظر میاید ازآن نوع آدمهای خشک و نروی باشد که قلق کارشان باین زودی بدست کس نمیاید، نفع طلب وبدعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرو
تصویر نرو
((نَ))
آدم بدجنس و بدقلق و منفعت طلب
فرهنگ فارسی معین
لگد خر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
گوزن، گاو نر
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد بدجنس و نخاله، فاسق
فرهنگ گویش مازندرانی