جدول جو
جدول جو

معنی نرس - جستجوی لغت در جدول جو

نرس
پرستار، پرستار بچه
تصویری از نرس
تصویر نرس
فرهنگ فارسی عمید
نرس
(نَ)
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان تنکابن، در 41هزارگزی جنوب غربی تنکابن و 50هزارگزی اشتوج، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش گندم و جو دیمی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نرس
پرستار بیمار
تصویری از نرس
تصویر نرس
فرهنگ لغت هوشیار
نرس
((نِ))
فردی که در زمینه اصول علمی و مهارت های حرفه ای مراقبت و درمان بیماران تحصیل کرده و در آن تبحر داشته باشد، پرستار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
نرس
از توابع دهستان دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرجس
تصویر نرجس
(دخترانه)
نرگس، نام همسر امام حسن عسگری (ع)، مادر حضرت مهدی (ع)، معرب از فارسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرگس
تصویر نرگس
(دخترانه)
گلی خوشبو و زینتی با گلبرگهای سفید و زرد (نامی یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرسی
تصویر نرسی
(پسرانه)
فرشته وحی در اوستا، نام پسر شاپور نوه اردشیر بابکان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرسا
تصویر نرسا
(دخترانه)
در اساطیر زوروانیه نام یکی از خدایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرسنگ
تصویر نرسنگ
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرسک
تصویر نرسک
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
نام دهی است در ناحیۀ ماربین اصفهان: و به ناحیت ماربین دیهی است که آن را نرساباد خوانند و پیش جماعتی از اهالی آن دیه داروئی باشد که به غیر از نسل و اولاد آن جماعت آن را کسی دیگر نداند و نشناسد. هر کس را که سحری با او کرده باشند یا بیهوشی یا نوعی از جنون و فساد افاعیل نفسانی بدو رسیده باشد یا چیزی به خورد او داده باشند، یکی شربت از آن داروی در شیر گاوی که رنگ شقرت دارد حل کنند و در شبی از شبهای محاق او را بخورانند و بر وی ریزند در حال به قدرت حکیم آفریدگار جل جلاله عقدۀ سحر از زبان او گشوده شود و بدانچه بدو رسیده باشد گویا گردد. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 41)
لغت نامه دهخدا
(نَ سی یَ)
منسوب به نرس که دهی است در عراق عرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- ثیاب نرسیه، که در نرسی بافته شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ دَ / دِ)
نارسیدگی. کالی. نارسی. مقابل رسیدگی به معنی رسیده بودن. رجوع به رسیدگی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ نَ)
واحد نرسیان. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). رجوع به نرسیان شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خرمای نیکو و جید. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی است از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای نیکو. (ناظم الاطباء). نوعی خرما است و آن بهترین خرماهاست. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
از علمای نصرانی قرن پنجم مسیحی است. پس از آنکه مکتب الرها کاملاً دستخوش عقاید نسطوری شد و به امر زنون امپراطور منحل گردید، برصوما مکتب روحانیون عیسوی را در نصیبین تأسیس کرد و علامه نرسس مبروص به ریاست آن مکتب انتخاب شد. و این مکتب از آن به بعد مرکز نسطوری شد. (از ایران در زمان ساسانیان ص 321)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرهیده. خلاصی نایافته. دربند. مقابل رسته. رجوع به رسته شود
نروئیده. مقابل رسته. رجوع به رسته شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، در 18هزارگزی جنوب غربی علی آباد، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 345 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی زنان کرباس بافی و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اساطیر زروانیه، نام یکی از خدایان است. تئودور بارکونائی آرد: ’وقتی که اوهرمزد به نیکان زن داد زنان گریختند و نزد شیطان (اهریمن) شدند. چون اوهرمزد نیکان را آرامش و سعادت بخشید، شیطان نیز زنان را سعادتمند گردانید. شیطان به زنان اجازه داد که هرچه خواهند از او بطلبند. اوهرمزد ترسید که مبادا زنان طلب آمیزش با نیکان کنند و از این امر نیکان را گزندی برسد و به عقوبتی گرفتار آیند، پس تدبیری اندیشید و خدائی نرسانام را بیافرید که جوانی پانزده ساله شد و او را برهنه به دنبال شیطان گماشت تا زنان او را ببینند و فریفته شوند و وصل او را از شیطان بخواهند. زنان دستها به سوی شیطان دراز کردندو گفتند: شیطان، ای پدر ما، خدای نرسا را به ما عطاکن’. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 178)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نرسنگ. نسک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از هرمزدنامه). نام غله ای است که به عربی عدس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). عدس. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام) (از محیط اعظم) (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از منتهی الارب). آن را نسک و مرجمک نیز گویند. (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ دَ)
که نمی رسد. که واصل نمی شود. مقابل رسیدنی. رجوع به رسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان، در 37هزارگزی جنوب شرقی مینودشت و 3هزارگزی دوزین، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 105 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و ارزن و لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن شال و پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اوستا: نئی ریوسن (گ ) هه، پارسی میانه: نرساه، فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی، و او پیک اهورمزداست. در پهلوی: ’نئی ریوسنگ’. همین کلمه است که در فارسی تبدیل به نرسی شده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام پسر گودرز است و او از اشکانیان بود. (برهان قاطع). نرسی پسر شاهپور اول در زمان وهرام [بهرام سوم] طغیان کردو غالب شد. (کریستنسن از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نرسی پادشاه ساسانی بود که در روایات ملی ما به عهد اشکانی منتقل شده. (ایران باستان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فردوسی آرد:
دگر بود گودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامداری سترگ.
و محمد بن جریر طبری (تاریخ الامم و الملوک جزء 2 ص 11) از او به نام نرسی الاشغانی یاد کرده وی را هفتمین شاهان اشکانی دانسته و مدت سلطنتش را 40 سال نوشته و مسعودی (در مروج الذهب ج 2) نرسی بن بیزن [بیژن] را ششمین شاهان اشکانی دانسته با ذکر چهل سال سلطنت، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 113) نیز ششمین شاه اشکانی را نرسی بن بهرام نوشته و مرحوم پیرنیا در ایران باستان (ص 2542) پس از نقل روایات مورخان اسلامی و غیره و نقل اشعار فردوسی آرد: ’به هرحال از 9 نفری که فردوسی ذکر کرده، فقط پنج نفرشان با تاریخ واقعی اشکانیان مطابقت دارند: اشک، گودرز، آرش [ارشک] ، اردوان، اردوان بزرگ. باقی یا پادشاه نبوده اند [بیژن] یا از دورۀ ساسانی به این دوره انتقال یافته اند: شاپور، هرمز، نرسی’. رجوع به ایران باستان صص 2540-2581 شود.
ابن البلخی آرد: ’نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز، هفتمین ساسانیان و برادر بهرام سومین است، و چون بهرام سوم کناره شد و فرزندی نداشت پادشاهی به برادرش نرسی رسید و در فرزندان او بماند، تا آخر عمر ایشان او سیرتی نیکو و خوب داشت و در روزگار او مردم در امن و راحت بودند و ازوی اثری معروف نماند و مدت ملک او هفت سال و نیم بود و مقام به جندیسابور داشت در پادشاهی’. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 21 و 66). بهرام دوم در سال 293 میلادی درگذشت و پسرش بهرام جانشین او شد ولی چهار ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا به دست یکی از پسران شاپور اول به نام نرسی از سلطنت خلع گردید. نرسی به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از ارمنستان بیرون راند و بدین جهت باز بین ایران و روم نایرۀ جنگ برافروخته شد. در این جنگ فرماندهی قوای روم به عهدۀ گالریوس والریوس ماکسیمیانوس امپراطور روم که مرد سفاک و مقتدری بود واگذار گردیده بود. نرسی از رومیان شکست سختی خورد و زنش نیز اسیر شد. این پادشاه مجبور گردید در سال 298 میلادی با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کرده از کلیۀ ادعاهای خود در مورد بقیۀ خاک این کشور صرف نظر کند. این صلح 40 سال بین دو کشور دوام یافت. (از مقالۀ تقی زاده در کتاب ایرانشهر چ یونسکو تهران ج 1 صص 350-351). پس از وفات وهرام دوم در سنۀ 293 میلادی پسرش وهرام سوم به تخت نشست اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت، نرسه پسر شاهپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد. نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خدادادۀ خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است. در جنگی که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد نرسی را بخت یاری نکرد و گالریوس فرمانده رومی او را مغلوب ساخت. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن صص 257-259)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
واصل به حق. (برهان قاطع) (آنندراج). این معنی مجعول و ظاهراً برساختۀفرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است در عراق عرب که در آنجا پارچه می سازند. (ناظم الاطباء). ثیاب نرسیه منسوب به وی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مقابل رسیده به معنی واصل شده. رجوع به رسیده شود، کال. نارسیده. نارس. ناپخته. نپخته، نابالغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرسیان
تصویر نرسیان
نوعی ازخرمای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرسیدگی
تصویر نرسیدگی
نارسی، کالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرسک
تصویر نرسک
عدس: فامااغذیه دوایی... خشک چون سرکاوکرینج وگاورس وارزن ونرسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرسپان
تصویر نرسپان
اشتباه
فرهنگ واژه فارسی سره
خام، کال، نارس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
کال، نرسیده، نارس
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهکده های فخر عماد الدین واقع در استرآباد رستاق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی