دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مِثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲) گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مِثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲) گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
پاره و حصه و بهره. (برهان) (انجمن آرا). حصه و قسمت. قسمت. (انجمن آرا). کسر. جزوی از کل. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). برخ. (انجمن آرا) (آنندراج) : از چرخ برخه برخه سعادت بجانش باد از عرش جمله جمله ز احسان کردگار. عسجدی. زان برخه برخه برخه برجان او زسعد زان جمله جمله جمله مر او را زبخت یار. عسجدی. تو را چرخ فلک در چرخه انداخت که بر یک جو زرت صد برخه انداخت. عطار. - برخۀ دوری، کسر متناوب. (از اصطلاحات مصوب فرهنگستان) ، اصل درخت بود. (اوبهی) : - بیخ و برد، در بیت ذیل از سوزنی به معنی ریشه و بن آمده است. نظیر بیخ و بن: من شاخ وفا و مردمی را کی چون تو گسسته بیخ و بردم. سوزنی. - شاخ و برد در دو بیت ذیل از فردوسی به معنی شاخه و بن یااصل و فرع آمده است: همی گفت کاین را نخوانید مرد یکی زنده پیل است با شاخ و برد. فردوسی (از تاریخ جوینی). ز پیوستۀ تو صد آزاد مرد که رستم شناسد همه شاخ و برد. فردوسی. - دار و برد، نگهدارو دور کن و برو و دور شو ’برد’ در دار و برد بمعنی دور شو باشد. و عموماً بمعنی صاحب شوکت و حشمت و صاحب فرمان معنی می دهد. (یادداشت مؤلف) : و گرنه یکی بد پرستنده مرد نه با گنج و لشکر نه با دار و برد. فردوسی. پشنگ آمد و خواست از ما نبرد زره دار با لشکر و دار و برد. فردوسی. که گر شاه را جست باید نبرد چرا باید این لشکر و دار و برد. فردوسی. رجوع به دار و برد در جای خود شود
پاره و حصه و بهره. (برهان) (انجمن آرا). حصه و قسمت. قسمت. (انجمن آرا). کسر. جزوی از کل. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). برخ. (انجمن آرا) (آنندراج) : از چرخ برخه برخه سعادت بجانش باد از عرش جمله جمله ز احسان کردگار. عسجدی. زان برخه برخه برخه برجان او زسعد زان جمله جمله جمله مر او را زبخت یار. عسجدی. تو را چرخ فلک در چرخه انداخت که بر یک جو زرت صد برخه انداخت. عطار. - برخۀ دوری، کسر متناوب. (از اصطلاحات مصوب فرهنگستان) ، اصل درخت بود. (اوبهی) : - بیخ و برد، در بیت ذیل از سوزنی به معنی ریشه و بن آمده است. نظیر بیخ و بن: من شاخ وفا و مردمی را کی چون تو گسسته بیخ و بردم. سوزنی. - شاخ و برد در دو بیت ذیل از فردوسی به معنی شاخه و بن یااصل و فرع آمده است: همی گفت کاین را نخوانید مرد یکی زنده پیل است با شاخ و برد. فردوسی (از تاریخ جوینی). ز پیوستۀ تو صد آزاد مرد که رستم شناسد همه شاخ و برد. فردوسی. - دار و برد، نگهدارو دور کن و برو و دور شو ’برد’ در دار و برد بمعنی دور شو باشد. و عموماً بمعنی صاحب شوکت و حشمت و صاحب فرمان معنی می دهد. (یادداشت مؤلف) : و گرنه یکی بد پرستنده مرد نه با گنج و لشکر نه با دار و برد. فردوسی. پشنگ آمد و خواست از ما نبرد زره دار با لشکر و دار و برد. فردوسی. که گر شاه را جست باید نبرد چرا باید این لشکر و دار و برد. فردوسی. رجوع به دار و برد در جای خود شود
بمعنی ’چرخله’ است و آن رستنی و نباتی باشد که بعربی ’شکاعی’ گویند، بسبب آنکه بسیار سست و ساق باریک است، چه هرگاه کسی را بسیار ضعیف و لاغر بینند، گویند: ’کانه عود شکاعی’. (برهان) (آنندراج). چرخله. (ناظم الاطباء). شکاعی. (بحر الجواهر). رجوع به چرخله شود، بمعنی دور هم آمده است که در برابر تسلسل است. (برهان) (آنندراج). دور. تسلسل. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ شود، آنچه زنان بدان پنبه ریسند. (برهان). آنچه زنان بدان پنبه ریسند. (آنندراج). چرخی که زنان بدان ریسمان سازند. (ناظم الاطباء). چرخ. (فرهنگ نظام). چرخ پنبه ریسی. چرخ پیرزن. چرخ زن. چرخ نخریسی. چرخی که زنان بدان وسیله پنبه را تبدیل به نخ کنند: از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب همچو جحی کز خدوک چرخۀ مادر شکست. انوری. از آن چرخه که گرداند زن پیر قیاس چرخ گردان را همی گیر. نظامی. گروهی بماندند مسکین و ریش پس چرخه نفرین گرفتند پیش. سعدی (بوستان). چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن. سعدی (بوستان). رجوع به چرخ و چرخ پنبه ریسی و چرخ پیرزن و چرخ زن و چرخ نخریسی شود. ، گردۀ گریبان. دور یقه. دور یخۀ جامه. جیب پیراهن. چرخ: پرآب ترا عیبه های جوشن پرخاک ترا چرخۀ گریبان. منجیک ترمذی. رجوع به چرخ شود. ، قرقرۀ نخ. قرقره. چرخی. ماسوره. ماشوره (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چرخی شود، چرخی کوچکتراز چرخ پنبه ریسی که بوسیلۀ آن نخ را از کلافه به ماشوره می پیچند. (در اصطلاح اهالی گناباد خراسان). رجوع به چرخی شود. رجوع به چرخی شود، گشت. راه رفتنی بیهوده و بدون قصد. پرسه. رجوع به چرخه زدن شود
بمعنی ’چرخله’ است و آن رستنی و نباتی باشد که بعربی ’شکاعی’ گویند، بسبب آنکه بسیار سست و ساق باریک است، چه هرگاه کسی را بسیار ضعیف و لاغر بینند، گویند: ’کانه عود شکاعی’. (برهان) (آنندراج). چرخله. (ناظم الاطباء). شُکاعی. (بحر الجواهر). رجوع به چرخله شود، بمعنی دور هم آمده است که در برابر تسلسل است. (برهان) (آنندراج). دور. تسلسل. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ شود، آنچه زنان بدان پنبه ریسند. (برهان). آنچه زنان بدان پنبه ریسند. (آنندراج). چرخی که زنان بدان ریسمان سازند. (ناظم الاطباء). چرخ. (فرهنگ نظام). چرخ پنبه ریسی. چرخ پیرزن. چرخ زن. چرخ نخریسی. چرخی که زنان بدان وسیله پنبه را تبدیل به نخ کنند: از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب همچو جحی کز خدوک چرخۀ مادر شکست. انوری. از آن چرخه که گرداند زن پیر قیاس چرخ گردان را همی گیر. نظامی. گروهی بماندند مسکین و ریش پس چرخه نفرین گرفتند پیش. سعدی (بوستان). چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن. سعدی (بوستان). رجوع به چرخ و چرخ پنبه ریسی و چرخ پیرزن و چرخ زن و چرخ نخریسی شود. ، گردۀ گریبان. دور یقه. دور یخۀ جامه. جیب پیراهن. چرخ: پرآب ترا عیبه های جوشن پرخاک ترا چرخۀ گریبان. منجیک ترمذی. رجوع به چرخ شود. ، قرقرۀ نخ. قرقره. چرخی. ماسوره. ماشوره (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چرخی شود، چرخی کوچکتراز چرخ پنبه ریسی که بوسیلۀ آن نخ را از کلافه به ماشوره می پیچند. (در اصطلاح اهالی گناباد خراسان). رجوع به چرخی شود. رجوع به چرخی شود، گشت. راه رفتنی بیهوده و بدون قصد. پرسه. رجوع به چرخه زدن شود
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید