جدول جو
جدول جو

معنی ندوشیده - جستجوی لغت در جدول جو

ندوشیده
(شَ)
نادوشیده. دوشیده ناشده. مقابل دوشیده. رجوع به دوشیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوشیده
تصویر نیوشیده
شنیده، شنوده، ویژگی مطلبی یا سخنی که به گوش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندیشیده
تصویر اندیشیده
اندیشه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش کردن، شنیدن، برای مثال حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشنده
تصویر نیوشنده
شنونده، گوش دهنده، برای مثال نیوشنده ای نیک باید نخست / گهر بی خریدار نآید درست (نظامی۶ - ۱۱۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
گاو یا گوسفند که شیرش را دوشیده باشند، شیر بیرون کشیده از پستان گاو یا گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهیده
تصویر نکوهیده
سرزنش شده، زشت شمرده شده، ناپسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
آنچه درباره آن فکر و اندیشه و تأمل ودقت کرده باشند: پادشاهان سخن اندیشیده گویند. (از اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده باید کردن. (گلستان) ، محتشم. (از جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خروش کرده، ناله شده. فغان شده
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ زْ / زِ دَ)
شنیدن. (غیاث اللغات) (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (رشیدی). گوش کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). استماع کردن. شنودن. قبول کردن. پذیرفتن. (یادداشت مؤلف) :
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخن دانی این سخن بنیوش.
کسائی.
به نیکان گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد پند دانا نیوش.
فردوسی.
چنین گفت شیرین که بگشای گوش
خروشیدن پاسبانان نیوش.
فردوسی.
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش.
فردوسی.
همه به رادی کوش و همه به دانش یاز
همه به علم نیوش و همه به فضل گرای.
فرخی.
هر پند که زو بشنود به مجلس
بنیوشد و موئی بنگذرد ز آن.
فرخی.
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بارآرد ترا نوش.
فخرالدین اسعد.
مگر دادار بنیوشد دعائی
بگرداند ز جان من بلائی.
فخرالدین اسعد.
چرا داری مر او را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
فخرالدین اسعد.
باطل مشنو که زهر جانستت
حق را بنیوش و جای ده در دل.
ناصرخسرو.
سرش گوش گشته ست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر.
مسعودسعد.
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز می گساران ساغر.
مسعودسعد.
گفتا مرا مکشید... ننیوشیدند. (مجمل التواریخ).
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنائی.
لفظ شیرین ورا هر که نیوشد عجب آنک
تلخی گوش به گوش اندر شیرین نکند.
سوزنی.
ای خداوند بنده خاقانی
عذرخواه است عذر او بنیوش.
خاقانی.
بگویم با توگر نیکو نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی.
عطار.
آن نیوشیدن کم و بیش مرا
عشوۀجان بداندیش مرا.
مولوی.
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال دیدم کم نیوشم قال تو.
مولوی.
ای که دانش به خلق آموزی
آنچه گوئی به خلق خود بنیوش.
سعدی.
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.
سعدی.
ز من جان برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علم می کوش.
شبستری.
من بگویم که مهتری چه بود
گر تو خواهی ز من نیوشیدن.
حافظ.
، گوش فراداشتن. (ناظم الاطباء). گوش دادن. استراق سمع کردن. (یادداشت مؤلف) :
آید هر ساعتی و پس بنیوشد
تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال.
منوچهری.
، درک کردن. فهم کردن. (یادداشت مؤلف) :
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
، به معنی جستن و طلبیدن و تفحص و تجسس نمودن هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف خوانده است و بدین معنی بیوسیدن درست است. (از رشیدی) ، گریستن. فغان کردن و شکایت کردن و نالیدن و گریه کردن با فراق و بخاموشی گریستن. (ناظم الاطباء). رجوع به نیوشه شود، خواندن. مطالعه کردن، امید چیزی داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بیوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
گوش کننده. شنونده. (برهان قاطع) (آنندراج). سامع. مستمع:
تهمتن بدو گفت من بنده ام
سخن هرچه گوئی نیوشنده ام.
فردوسی.
بگو تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زآن برخورد.
فردوسی.
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن.
فردوسی.
تو آنی که هرچ از تو گویم بمردی
نیوشنده از من کند جمله باور.
فرخی.
تا آفتاب و نجم بوند از برای من
خوانندۀ حدیث و نیوشندۀ کلام.
سوزنی.
نیوشنده ای خواهم از روزگار
که گویم بدو راز آموزگار.
نظامی.
سخن را نیوشنده باید نخست
گهر بی خریدار ناید درست.
نظامی.
ولیکن نیوشنده را در جواب
سخن واجب آمد به فکر صواب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
زن ثیب. زن مرددیده. که دوشیزگی وی زایل شده باشد. (ناظم الاطباء). غیر باکره. که بکارت وی را برده باشند. که دختر نباشد. مقابل دوشیزه. رجوع به دوشیزه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندوشیدن. مقابل دوشیدن. رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شی دَ)
که قابل دوشیدن نیست. که نتوان دوشیدش. مقابل دوشیدنی. رجوع به دوشیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
سرقت ناشده. غیرمسروق. مقابل دزدیده. رجوع به دزدیده شود
لغت نامه دهخدا
(لَس س)
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود:
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زآنکه پنهان است بر تو حالشان.
مولوی.
، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ رَکُ)
نااندیشیده. نیندیشیده. بلاتأمل. بی تفکر و تأمل. نسنجیده. رجوع به نیندیشیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نچشیده:
نابسوده دو دست رنگین کرد
ناچشیده به تارک اندرتاخت.
رودکی.
، شراب بی مزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ زَ)
تازه روییده شده. (ناظم الاطباء). نوسرزده:
از خط نودمیده چرا این به خط شدن
گر کودکان زیرک و با حیلت و فن اند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آشامیده شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
شیر داده شده. (ناظم الاطباء). که بدوشندش. محلوب. (یادداشت مؤلف) : خلیطه، دوشیده شدن ناقه بر شیر گوسپند. انشخاب، دوشیده شدن شیر. استعتام، درشبانگاه دوشیده شدن ناقه. عتم، دوشیده شدن شتر وقت عشاء. اعتام، دوشیده شدن شتر ماده. (منتهی الارب) ، شیرده، زن پستان بزرگ، توأمان، جعلی. (ناظم الاطباء) ، افشرده. (یادداشت مؤلف) : معصره، جایی که دوشیدۀ انگور نهند. (لغت نامۀ مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ندوشیده. دوشیده نشده. مقابل دوشیده. رجوع به دوشیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیوشنده
تصویر نیوشنده
گوش کننده شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهیده
تصویر نکوهیده
سرزنش شده عیب گفته مقابل ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوشیدن
تصویر نغوشیدن
نیوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مایل بدوستی و معاشرت و موانست با مردم نبودن، مقابل جوشیدن، نجوشیدن با مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیده
تصویر ناکشیده
تحمل ناکرده
فرهنگ لغت هوشیار
ناملبس جامه ببرنکرده، نامستور نامحجوب، نامخفی آشکار، نامبهم ظسان مقابل پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشیده
تصویر نوشیده
آشامیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیده
تصویر نیوشیده
شنیده گوش کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش فرا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
((نِ دَ))
گوش فرا دادن، گوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیوشیده
تصویر نیوشیده
((نِ دِ))
شنیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوهیده
تصویر نکوهیده
مذموم
فرهنگ واژه فارسی سره