جدول جو
جدول جو

معنی ندهه - جستجوی لغت در جدول جو

ندهه(نُ / نَ هََ)
بسیاری مال. (مهذب الاسماء). بسیاری از صامت یا ماشیه و ناطق یا بیست از گوسفند و مانند آن و صد از شتر و هزار از صامت. (منتهی الارب) (آنندراج). مال بسیاری از صامت و گفته اند آن بیست گوسفند و امثال آن است و صد شتر و هزار صامت و مانند آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه بر مرده و ذکر خوبی ها و صفات نیکوی او، زاری و شیون
ندبه کردن: زاری و شیون کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ)
تأنیث ندب. (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ندب، انداب، ندوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ غَ)
سپیدی بن ناخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ صَ)
زن گول بدزبان. حمقاء بذیه، زن سبک سر. خفیفه طیاشه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ حَ)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ندح. رجوع به ندح شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ)
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده:
تا ز هوای توام به ندبه و ناله
عشق تو بر جان من نهاد نهاله.
شهرۀ آفاق.
رجوع به ندبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ بَ)
ندبه. اثر زخم بر پوست باقی مانده. (از المنجد). واحد ندب. یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
بوی دهان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج ازکنزاللغات و صراح) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، بوی خوش. (آنندراج). رجوع به نکهت شود، اسم است از نکه. (از متن اللغه). یک بار تنفس کردن با بینی. (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نکه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بِ هََ)
تأنیث نبه. (از ناظم الاطباء). رجوع به نبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ هََ / نَ هََ)
نزه. (منتهی الارب). ارض نزهه، نزیهه. (اقرب الموارد). زمین دور از کشت زار و از کثافات و مگسان اطراف شهر و دهات و از آب خیز دریا و از فساد هوا. زمین صاحب نزهه. (ناظم الاطباء). رجوع به نزه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ هََ)
زن فهمندۀ سخن و داننده. (ناظم الاطباء). مؤنث نقه. رجوع به نقه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نفس ناهه، نفس بازایستاده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قوت بدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
یک لقمۀ بزرگ مقدار وجبه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در شبانروزی یک بار خوردن، مانند وجبه. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مسکۀ سطبر. (منتهی الارب). زبدهالعظیمه. سرشیری که کلفت و قطور باشد. نهید. نهیده. نهد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
شیر اندک. (از منتهی الارب) (آنندراج). اندکی از شیر. (مهذب الاسماء). مقدار اندکی از شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ هََ)
دوری. (منتهی الارب). بعد. (از اقرب الموارد). گویند: هو بنزهه من الماء، ای ببعد. (منتهی الارب) ، اسم است از تنزه. گویند:ارض ذات نزهه. (از اقرب الموارد). ج، نزه، دوری از ناخوشی و پژمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوری از عیب و زشتی. بی عیبی. پاکیزگی. نکوئی. (آنندراج از کشف اللغات و صراح و لطائف و منتخب اللغات) ، تفرج و گردش در سبزه زارها و بساتین و باغ ها. (ناظم الاطباء). نزهت
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
کندکوت. قلعه ای از شمال شرقی جزیره کوچ و این همان حصاری است که بهیم فرمانروای شهر ’انهلواره’ یا ’نهرواله’ چون خبر هجوم لشکر محمود را شنید بدانجا گریخت. سلطان محمود پس از انهلواره به شهر ’مندهیر’ که بیست و چهار هزار گز با کندهه فاصله داشت رفت و چون این شهر را مسخر ساخت به سوی سومنات راند. (از هشت مقالۀ فلسفی ص 8) :
حصار کندهه را از بهیم خالی کرد
بهیم را به جهان آن حصار بود مقر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72).
و رجوع به هشت مقالۀ فلسفی شود
لغت نامه دهخدا
(نُدْ وَ)
آبشخور شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب خوردن گاه شتر. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ دی یَ)
تأنیث ندی ّ، به معنی مرطوب و نمدار. رجوع به ندی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
زن باسخاوت. (ناظم الاطباء). تأنیث ندی. رجوع به ندی و ندیّه شود، زمینی نمناک. (منتهی الارب). تأنیث ندی، به معنی مبتل. (از المنجد). رجوع به ندی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
مغاکی در زمین بلند درشت و یا در سنگ که آب در وی گرد آید. ج، رده، رده ، ردّه ، رداه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوراب در کوه. (مهذب الاسماء). گوراب. (تفلیسی). گودالی که در آن آب باران و جز آن جمع شود. (از اقرب الموارد) ، پشته مانندی از زمین درشت سنگناک. ج، رده ، رده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خانه بزرگترین خانه ها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه ای که بزرگتر از آن نباشد، آب برف، جامۀ کهنۀ بدبافت. ج، رده، رداه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است از سند. (ازحدود العالم چ دانشگاه ص 125). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَدْ وَ)
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف).
- دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندره
تصویر ندره
ندرت در فارسی کمیابی، تنهایی تنها بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوه
تصویر ندوه
ندوه در فارسی انجمن رایستان گروه انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکهه
تصویر نکهه
نکهت در فارسی بوی خوش، بوی دهان
فرهنگ لغت هوشیار
نزهت در فارسی پاکیزگی نیکویی، خرمی دلگشایی، پاکیزه خویی پاکدامنی، نامی برای زنان آلتی موسیقی که آنرا صفی الدین عبدالمومن اختراع کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه و زاری و شیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندحه
تصویر ندحه
زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوه
تصویر ندوه
((نَ دْ وَ))
گروه، انجمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
((نُ بَ یا بِ))
بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندب
فرهنگ فارسی معین
انجمن، جمع، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، لجنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تضرع، زاری، ضجه، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله
فرهنگ واژه مترادف متضاد