بسیاری مال. (مهذب الاسماء). بسیاری از صامت یا ماشیه و ناطق یا بیست از گوسفند و مانند آن و صد از شتر و هزار از صامت. (منتهی الارب) (آنندراج). مال بسیاری از صامت و گفته اند آن بیست گوسفند و امثال آن است و صد شتر و هزار صامت و مانند آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
بسیاری مال. (مهذب الاسماء). بسیاری از صامت یا ماشیه و ناطق یا بیست از گوسفند و مانند آن و صد از شتر و هزار از صامت. (منتهی الارب) (آنندراج). مال بسیاری از صامت و گفته اند آن بیست گوسفند و امثال آن است و صد شتر و هزار صامت و مانند آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف). - دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف). - دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
لسعه. نهشه. نیش زدن مار و کژدم. (غیاث). گزیدن: و بدانکه هرجا گل است خاراست... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغۀ اجل در پس است. (گلستان). - موضع لدغه، جای گزیدگی: و اذا شرب ماؤه او صب علی موضع اللدغه... (ابن البیطار)
لسعه. نهشه. نیش زدن مار و کژدم. (غیاث). گزیدن: و بدانکه هرجا گل است خاراست... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغۀ اجل در پس است. (گلستان). - موضع لدغه، جای گزیدگی: و اذا شرب ماؤه او صب علی موضع اللدغه... (ابن البیطار)
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده: تا ز هوای توام به ندبه و ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله. شهرۀ آفاق. رجوع به ندبه شود
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده: تا ز هوای توام به ندبه و ناله عشق تو بر جان من نهاد نهاله. شهرۀ آفاق. رجوع به ندبه شود
تأنیث ندب. (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ندب، انداب، ندوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
تأنیث نَدْب. (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نَدَب، اَنداب، نُدوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
زن باسخاوت. (ناظم الاطباء). تأنیث ندی. رجوع به ندی و ندیّه شود، زمینی نمناک. (منتهی الارب). تأنیث ندی، به معنی مبتل. (از المنجد). رجوع به ندی شود
زن باسخاوت. (ناظم الاطباء). تأنیث نَدی. رجوع به نَدی و نَدیّه شود، زمینی نمناک. (منتهی الارب). تأنیث ندی، به معنی مبتل. (از المنجد). رجوع به نَدی شود
پر که بر نان زنند. منسغه. (مهذب الاسماء). پر کلیچه و نان که از پرهای مرغ و آهن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دسته ای از پرهای دنب مرغ و جز آن که به هم بسته و نانوا، نان را بدان نقش و نگار می کند. (ناظم الاطباء). دسته ای از پرهای دم پرندگان و جز آن که نانوا به وسیلۀ آن نان را نقش و نگار کند و همچنین است اگر از آهن باشد. (ازاقرب الموارد) ، سپیدی بن ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پر که بر نان زنند. منسغه. (مهذب الاسماء). پر کلیچه و نان که از پرهای مرغ و آهن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دسته ای از پرهای دنب مرغ و جز آن که به هم بسته و نانوا، نان را بدان نقش و نگار می کند. (ناظم الاطباء). دسته ای از پرهای دم پرندگان و جز آن که نانوا به وسیلۀ آن نان را نقش و نگار کند و همچنین است اگر از آهن باشد. (ازاقرب الموارد) ، سپیدی بن ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نیش زدن مار: مار کژدم نیش زدن (مار و کژدم جز آنها) گزیدن: و بدانکه هر جا گل است خار است... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است
نیش زدن مار: مار کژدم نیش زدن (مار و کژدم جز آنها) گزیدن: و بدانکه هر جا گل است خار است... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است