جدول جو
جدول جو

معنی نداوه - جستجوی لغت در جدول جو

نداوه
(غُ)
تر شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تری زمین. (ناظم الاطباء) ، رسیدن باران به زمین. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ندی. ندوه. رجوع به ندی شود، رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداوه
تصویر انداوه
ماله، مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ به دیوار می مالند، شکوه، شکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
تر شدن، تری، نمناکی، شادابی، طراوت
فرهنگ فارسی عمید
(غَ را)
فراموش کردن. (از منتهی الارب). نسی. نسیان. نسوه. رجوع به نسی و نسیان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
نداوه. تری. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نمناکی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رطوبت. ندی. ندوت. نم:
هوا از لطافت در او مشک ریز
زمین از نداوت در او چشمه خیز.
نظامی.
رجوع به نداوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
مطهره، یعنی آبدستان. (منتهی الارب). قمقمه. مطهره. ظرف آب. آفتابه. (آنندراج). ج، اداوی: اعرابی از کوزۀ عمر نبیذ خورد مست شد عمر رضی اﷲ عنه او را حد زد اعرابی گفت از اداوۀ تو خوردم امیرالمؤمنین گفت حد بر مستی زدم نه بر خوردن. (راحهالصدور راوندی) ، شاگرد. متعلم. معنی ادب آموزنده کرد، ای مؤدب کرد. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وَ)
صحرا. (منتهی الارب) (آنندراج). صحرا و دشت. (ناظم الاطباء). بادیه. (از اقرب الموارد). بداوّی منسوب است به آن. (منتهی الارب) ، در اصطلاح فلسفه، اعتقاد به اینکه جهان پر از بدبختی و یأس و حرمان است. مقابل خوش بینی. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوهی
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بداءه. رجوع به بداءه شود، در اصطلاح فلسفه، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوه. (یادداشت مؤلف) ، صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
آنچه اول پیدا گردد از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه اول ظاهرگردد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از قاموس از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 197)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زیرک گردیدن. (منتهی الارب) ، سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ندب شدن. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
عمل نداف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). حلاجی. پنبه زنی. ندافی
لغت نامه دهخدا
(غُ بو بَ)
فصیح بودن کلام، جودت کلام، غرابت کلام. غامض و خفی شدن سخن. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خوشبوی و خوشمزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
کمان رستم. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس قزح. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از گیاه متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج). ج، ندء، طریقی و خطی که در گوشت خلاف رنگ آن پیدا گردد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، آنچه بالای ناف اسب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، درجه، و آن خرقه ای است که در کس شترماده چند روز گذارند و چشم آن بسته دارند و بعد از آن برآورده بچۀ دیگر را بدان بیالایند، پس شترماده آن بچه را می بوید و مهربان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ ءَ)
ندی. (المنجد). سرخی ابر وقت غروب آفتاب یاطلوع آن، هالۀ پیرامون ماه، دارۀ آفتاب. (منتهی الارب) ، کثرت مال و مواشی. (المنجد). بسیاری مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
گشادگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). السعه من الارض. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: بیننا نجاوه من الارض، ای سعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ وَ)
قدوم فنداوه، تیشۀ تیز، و فندأیه تیز. (منتهی الارب). رجوع به فندأیه و فنادید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ / وِ)
مالۀ استادان بنا باشد و آن افزاری است که بدان گل و گچ بر بام و دیوار مالند. (برهان قاطع) (آنندراج). مالۀ بنایان که بدان اندود کنند و بام اندایند. اندا و انداوه بدل یکدیگرند. (انجمن آرا). ماله که بدان اندود کنند. (فرهنگ سروری). مسجه. مسیعه. ماله که آلت اندایش است. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 23هزارگزی شمال سردشت در منطقۀ کوهستانی جنگلی معتدل هوائی واقع است و 127تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات وتوتون و کتیرا و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ضفدع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاوه
تصویر نجاوه
گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامه
تصویر ندامه
ندامت در فارسی پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
نمناکی، رطوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداوه
تصویر عداوه
دشمناتی دشمنی آریغ بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناوه
تصویر دناوه
نزدیکی خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداوه
تصویر بداوه
بیابانگردی دشت نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداوه
تصویر انداوه
ماله بنایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نداوت
تصویر نداوت
((نَ وَ))
تری، نمناکی، تازگی، طراوت
فرهنگ فارسی معین