جدول جو
جدول جو

معنی ندء - جستجوی لغت در جدول جو

ندء
(نُ دَءْ)
جمع واژۀ نداءه. رجوع به نداءه شود
لغت نامه دهخدا
ندء
(غَ بَ)
ناپسند داشتن چیزی را. و صواب آن بذء است. (منتهی الارب). رجوع به بذء شود، بر آتش انداختن گوشت را یا فروپوشیدن گوشت را در آتش. (منتهی الارب). در آتش انداختن یا در زیر آتش کردن گوشت را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت بر آتش افکندن. (صراح) ، کوماج نهادن در ریگ و خاکستر. (منتهی الارب) (صراح) ، نداء الملّه، عملها. (اقرب الموارد). گودال ساختن در خاکستر گرم جهت پختن. (از ناظم الاطباء) ، برآمدن. آشکار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ترسانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا
تصویر ندا
(دخترانه)
آواز، بانگ، فریاد، صدای بلند، فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ندا
تصویر ندا
آواز، بانگ
ندا آمدن: خطاب آمدن
ندا دادن: آواز دادن، آواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندم
تصویر ندم
پشیمانی، اندوه و افسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندی
تصویر ندی
نم، شبنم
باران
گیاه تازه
خاک نمناک
بخشش و دهش
بخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندی
تصویر ندی
بانگ، آواز، برای مثال از گنبد فلک ندی آمد به جسم او / کای گنبد تو کعبۀ حاجت روای خاک (خاقانی - ۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فُ)
راندن شتران را، خواندن یا سرائیدن شعر را، آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَدْءْ)
آغاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابتدا. (از اقرب الموارد). آغاز هر چیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لک بدؤه یعنی تراست آغاز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سر. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
آغاز کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ابتدا کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). (از اقرب الموارد). بدء به بدءً. (از باب نصر). آغاز کردن به آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بدایع وعجایب: له بدائه فی الکلام و الشعر و الجواب، ای بدائع و عجائب. (اقرب الموارد). و رجوع به بداهه شود
لغت نامه دهخدا
(رِدْءْ)
یاری کننده. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یار. (نصاب الصبیان) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). یار و معاون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یار و دوست. (غیاث اللغات) (از صراح اللغه). یار. قال اﷲ تعالی: ارسله معی ردءً یصدقنی. (قرآن 34/28). (منتهی الارب) (آنندراج) ، فزونی پیوسته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده. (از اقرب الموارد) ، تنگبار گران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). ج، ارداء. (منتهی الارب) ، عدل و یک لنگه بار. (ناظم الاطباء). لنگۀ سنگین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) معاون محارب بدون آنکه در محاربه دخالت کند. (یادداشت مؤلف). شرعاً کسانی را گویند که در موقع جهاد مجاهدان با کفار یاری و خدمت گزاری آنان را به عهده بگیرند. و برخی گفته اند: ردء کسانی را گویند که در موقع جهاد کناری گیرند تا هرگاه مجاهدان از کار بیفتند و خستگی بر آنان چیره شود این جماعت با کفار بجنگند تا مجاهدان به استراحت و رفع خستگی و تعب میدان جنگ پردازند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَهَْ هَُ)
یار و معاون گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). یار کسی گردانیدن دیگری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یار گردیدن و قوت دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عماد ساختن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستون نهادن دیوار را، سنگ انداختن کسی را، نیک سیاست نمودن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَم م)
خشم گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ممالۀ نداء است. رجوع به ندا و نداء شود:
تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی.
ادیب صابر.
اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.
خاقانی.
عارفان نظری را فری اینجا خوانند
هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند.
خاقانی.
از گنبد فلک ندی آمد به گوش او
کای گنبد تو کعبۀ حاجت روای خاک.
خاقانی.
جان پروانه همی دارد ندی
کای دریغا صدهزارم پر بدی.
مولوی.
قوتی و راحتی و مسندی
در میان جان فتادش زآن ندی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تر. نمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد). ندی ّ. (المنجد) ، مردسخی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ندی الکف، سخی و جوانمرد. (اقرب الموارد) (المنجد). ندی ّ
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده کوچکی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویۀشهرستان بهبهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غُ ثو ثَ)
زجر کردن و راندن شتران را به بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن و دور کردن شتر را. (ناظم الاطباء) ، زجر کردن و طرد و رد کردن کسی را با بانگ. (از اقرب الموارد) ، به یک بار راندن شتران را یا راندن و فراهم آوردن شتران را. (منتهی الارب) (از آنندراج). راندن شتران را با هم یا راندن و جمع کردن شتران را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده کوچکی است از دهستان بهارباد بخش بافق شهرستان یزد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(-َنْ دَ / دِ)
علامت اسم فاعل است که به آخر ریشه دوم فعل (امر مفرد حاضر) درآید و حرف قبل از خود را فتحه دهد و اسم فاعل سازد: آراینده. آرنده. آموزنده. آینده. افکننده. اندازنده. بارنده. بافنده. بالنده. برنده. پاینده. پرنده. پیراینده. تابنده. تازنده. جنبنده. چراننده. چرنده. چسباننده. چسبنده. چسپاننده. چماننده. چمنده. خرامنده. خرنده. خورنده. خیزنده. دارنده. داننده. درنده و غیره. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
تره، بخشش، باران، ستاره فرو رونده سقوط ستاره یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق، جمع انواء نوآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا
تصویر ندا
بانگ، فریاد، آواز، صوت، آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندب
تصویر ندب
ظریف و نجیب، عمل مستحبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندح
تصویر ندح
بسیاری، فراخی، زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندل
تصویر ندل
چالاکی، شتابی، سرعت، زودی، ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندم
تصویر ندم
پشیمانی پشیمانی ندامت: بهرقدمی که بگذاری ندمی روی خواهدنمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندو
تصویر ندو
انجمن کردن، جوانمردی، گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شبنم ژاله، باران، بخشش نیکی، جوانمردی، تری، خاک تر تر نمناک، انجمن، باشگاه دگر گشته ندا بنگرید به ندا تری روز. نم، باران، خاک نمناک، آنچه که موجب خوشبویی گردد مانند بخور. نداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا
تصویر ندا
((نِ))
بانگ، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندب
تصویر ندب
((نَ دَ))
جا و اثر زخم، گرو و شرط بندی در قمار یا تیراندازی، جمع ندوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندب
تصویر ندب
((نَ))
بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندی
تصویر ندی
((نَ دا))
شبنم، ژاله، بخشش، بخشندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندم
تصویر ندم
((نَ دَ))
پشیمانی
فرهنگ فارسی معین