ناپسند داشتن چیزی را. و صواب آن بذء است. (منتهی الارب). رجوع به بذء شود، بر آتش انداختن گوشت را یا فروپوشیدن گوشت را در آتش. (منتهی الارب). در آتش انداختن یا در زیر آتش کردن گوشت را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت بر آتش افکندن. (صراح) ، کوماج نهادن در ریگ و خاکستر. (منتهی الارب) (صراح) ، نداء الملّه، عملها. (اقرب الموارد). گودال ساختن در خاکستر گرم جهت پختن. (از ناظم الاطباء) ، برآمدن. آشکار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ترسانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ناپسند داشتن چیزی را. و صواب آن بَذْء است. (منتهی الارب). رجوع به بَذْء شود، بر آتش انداختن گوشت را یا فروپوشیدن گوشت را در آتش. (منتهی الارب). در آتش انداختن یا در زیر آتش کردن گوشت را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت بر آتش افکندن. (صراح) ، کوماج نهادن در ریگ و خاکستر. (منتهی الارب) (صراح) ، نَدَاءَ المَلّهَ، عملها. (اقرب الموارد). گودال ساختن در خاکستر گرم جهت پختن. (از ناظم الاطباء) ، برآمدن. آشکار شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ترسانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آغاز کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ابتدا کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). (از اقرب الموارد). بدء به بدءً. (از باب نصر). آغاز کردن به آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بدایع وعجایب: له بدائه فی الکلام و الشعر و الجواب، ای بدائع و عجائب. (اقرب الموارد). و رجوع به بداهه شود
آغاز کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ابتدا کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). (از اقرب الموارد). بدء به بدءً. (از باب نصر). آغاز کردن به آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بدایع وعجایب: له بدائه فی الکلام و الشعر و الجواب، ای بدائع و عجائب. (اقرب الموارد). و رجوع به بداهه شود
یاری کننده. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یار. (نصاب الصبیان) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). یار و معاون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یار و دوست. (غیاث اللغات) (از صراح اللغه). یار. قال اﷲ تعالی: ارسله معی ردءً یصدقنی. (قرآن 34/28). (منتهی الارب) (آنندراج) ، فزونی پیوسته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده. (از اقرب الموارد) ، تنگبار گران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). ج، ارداء. (منتهی الارب) ، عدل و یک لنگه بار. (ناظم الاطباء). لنگۀ سنگین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) معاون محارب بدون آنکه در محاربه دخالت کند. (یادداشت مؤلف). شرعاً کسانی را گویند که در موقع جهاد مجاهدان با کفار یاری و خدمت گزاری آنان را به عهده بگیرند. و برخی گفته اند: ردء کسانی را گویند که در موقع جهاد کناری گیرند تا هرگاه مجاهدان از کار بیفتند و خستگی بر آنان چیره شود این جماعت با کفار بجنگند تا مجاهدان به استراحت و رفع خستگی و تعب میدان جنگ پردازند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یاری کننده. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یار. (نصاب الصبیان) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). یار و معاون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یار و دوست. (غیاث اللغات) (از صراح اللغه). یار. قال اﷲ تعالی: ارسله معی ردءً یصدقنی. (قرآن 34/28). (منتهی الارب) (آنندراج) ، فزونی پیوسته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده. (از اقرب الموارد) ، تنگبار گران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). ج، اَرْداء. (منتهی الارب) ، عدل و یک لنگه بار. (ناظم الاطباء). لنگۀ سنگین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) معاون محارب بدون آنکه در محاربه دخالت کند. (یادداشت مؤلف). شرعاً کسانی را گویند که در موقع جهاد مجاهدان با کفار یاری و خدمت گزاری آنان را به عهده بگیرند. و برخی گفته اند: ردء کسانی را گویند که در موقع جهاد کناری گیرند تا هرگاه مجاهدان از کار بیفتند و خستگی بر آنان چیره شود این جماعت با کفار بجنگند تا مجاهدان به استراحت و رفع خستگی و تعب میدان جنگ پردازند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
ممالۀ نداء است. رجوع به ندا و نداء شود: تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی. ادیب صابر. اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا. خاقانی. عارفان نظری را فری اینجا خوانند هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند. خاقانی. از گنبد فلک ندی آمد به گوش او کای گنبد تو کعبۀ حاجت روای خاک. خاقانی. جان پروانه همی دارد ندی کای دریغا صدهزارم پر بدی. مولوی. قوتی و راحتی و مسندی در میان جان فتادش زآن ندی. مولوی
ممالۀ نداء است. رجوع به ندا و نداء شود: تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی. ادیب صابر. اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا. خاقانی. عارفان نظری را فری اینجا خوانند هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند. خاقانی. از گنبد فلک ندی آمد به گوش او کای گنبد تو کعبۀ حاجت روای خاک. خاقانی. جان پروانه همی دارد ندی کای دریغا صدهزارم پر بدی. مولوی. قوتی و راحتی و مسندی در میان جان فتادش زآن ندی. مولوی
زجر کردن و راندن شتران را به بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن و دور کردن شتر را. (ناظم الاطباء) ، زجر کردن و طرد و رد کردن کسی را با بانگ. (از اقرب الموارد) ، به یک بار راندن شتران را یا راندن و فراهم آوردن شتران را. (منتهی الارب) (از آنندراج). راندن شتران را با هم یا راندن و جمع کردن شتران را. (از اقرب الموارد)
زجر کردن و راندن شتران را به بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن و دور کردن شتر را. (ناظم الاطباء) ، زجر کردن و طرد و رد کردن کسی را با بانگ. (از اقرب الموارد) ، به یک بار راندن شتران را یا راندن و فراهم آوردن شتران را. (منتهی الارب) (از آنندراج). راندن شتران را با هم یا راندن و جمع کردن شتران را. (از اقرب الموارد)
علامت اسم فاعل است که به آخر ریشه دوم فعل (امر مفرد حاضر) درآید و حرف قبل از خود را فتحه دهد و اسم فاعل سازد: آراینده. آرنده. آموزنده. آینده. افکننده. اندازنده. بارنده. بافنده. بالنده. برنده. پاینده. پرنده. پیراینده. تابنده. تازنده. جنبنده. چراننده. چرنده. چسباننده. چسبنده. چسپاننده. چماننده. چمنده. خرامنده. خرنده. خورنده. خیزنده. دارنده. داننده. درنده و غیره. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
علامت اسم فاعل است که به آخر ریشه دوم فعل (امر مفرد حاضر) درآید و حرف قبل از خود را فتحه دهد و اسم فاعل سازد: آراینده. آرنده. آموزنده. آینده. افکننده. اندازنده. بارنده. بافنده. بالنده. برنده. پاینده. پرنده. پیراینده. تابنده. تازنده. جنبنده. چراننده. چرنده. چسباننده. چسبنده. چسپاننده. چماننده. چمنده. خرامنده. خرنده. خورنده. خیزنده. دارنده. داننده. درنده و غیره. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ