کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
دهی است از دهستان دشت طال از بخش بانۀ شهرستان سقز، در 21هزارگزی شمال غربی بانه واقع است و 128 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و کتیرا و گزنگبین و مازوج، شغل اهالی زراعت و زغال سوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دشت طال از بخش بانۀ شهرستان سقز، در 21هزارگزی شمال غربی بانه واقع است و 128 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و کتیرا و گزنگبین و مازوج، شغل اهالی زراعت و زغال سوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مسجد. مزگت. مشرق. (صراح). مصلی. (مهذب الاسماء). هر جائی که در آن نماز خوانند. (ناظم الاطباء) ، عیدگاه. (آنندراج). جائی گشاده که در آن مردم شهری در عید واستسقا به نماز شوند. (یادداشت مؤلف) : ابوبکر بفرمود تا هیزم بسیار جمع کردند به بقیعالغرقدآنجا که نمازگاه مدینه است. (ترجمه طبری بلعمی). امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانۀ شهر بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 436). مشتری اندر نمازگاه مر اورا پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است. ناصرخسرو. آن موضع را نمازگاه عید کرد و مسلمانان را بیرون آورد تا نماز عید کردند. (تاریخ بخارا ص 62). آن را نمازگاه عید ساخت و منبر و محراب نیکو فرمود. (تاریخ بخارا ص 62)
مسجد. مزگت. مشرق. (صراح). مصلی. (مهذب الاسماء). هر جائی که در آن نماز خوانند. (ناظم الاطباء) ، عیدگاه. (آنندراج). جائی گشاده که در آن مردم شهری در عید واستسقا به نماز شوند. (یادداشت مؤلف) : ابوبکر بفرمود تا هیزم بسیار جمع کردند به بقیعالغرقدآنجا که نمازگاه مدینه است. (ترجمه طبری بلعمی). امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانۀ شهر بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 436). مشتری اندر نمازگاه مر اورا پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است. ناصرخسرو. آن موضع را نمازگاه عید کرد و مسلمانان را بیرون آورد تا نماز عید کردند. (تاریخ بخارا ص 62). آن را نمازگاه عید ساخت و منبر و محراب نیکو فرمود. (تاریخ بخارا ص 62)
شکارگاه. (از ناظم الاطباء). صیدگاه. نخچیرگه: چو پیران ویسه ز نخچیرگاه بیامد بدیدش تهمتن به راه. فردوسی. بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه. فردوسی. به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه. فردوسی. به دشت و کوه ارمن چند گاهی بجویم خوشترین نخچیرگاهی. (ویس و رامین). به نخچیرگاه و صف رزم و کین نکرد از برش دور گامی زمین. اسدی. به جائی که رفتی برون با سپاه به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه. اسدی. سنانش از جهان کرده نخچیرگاه کمانش از کمین بسته بر چرخ راه. اسدی. و نخچیرگاه این سرای سپنجی است و نخچیر تو نیکی کردن است. (قابوسنامه). پس قضاءایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخچیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید و در پارۀ زمین شوره آبی تنگ ایستاده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 82). و هواء آن سردسیر خوش است و نخچیرگاه است و آب آن رود آبی خوشگوار. (فارسنامه ص 123). و نخچیرگاه است و هم آبادان است. (فارسنامه ص 125). چو سلطان شود سوی نخچیرگاه دری رفته بیند فروشسته راه. نظامی. پریزاد پری رخ گفت ماهی به بازی بود در نخچیرگاهی. نظامی. چو مژگان خار بر دل میکند هر خار صحرایش زیارت کرده ام نخچیرگاه خوش نگاهان را. ناصرعلی (از آنندراج)
شکارگاه. (از ناظم الاطباء). صیدگاه. نخچیرگه: چو پیران ویسه ز نخچیرگاه بیامد بدیدش تهمتن به راه. فردوسی. بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه. فردوسی. به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه. فردوسی. به دشت و کوه ارمن چند گاهی بجویم خوشترین نخچیرگاهی. (ویس و رامین). به نخچیرگاه و صف رزم و کین نکرد از برش دور گامی زمین. اسدی. به جائی که رفتی برون با سپاه به رزم ار به بزم ار به نخچیرگاه. اسدی. سنانْش از جهان کرده نخچیرگاه کمانْش از کمین بسته بر چرخ راه. اسدی. و نخچیرگاه این سرای سپنجی است و نخچیر تو نیکی کردن است. (قابوسنامه). پس قضاءایزدی چنان بود که بهرام روزی در نخچیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید و در پارۀ زمین شوره آبی تنگ ایستاده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 82). و هواء آن سردسیر خوش است و نخچیرگاه است و آب آن رود آبی خوشگوار. (فارسنامه ص 123). و نخچیرگاه است و هم آبادان است. (فارسنامه ص 125). چو سلطان شود سوی نخچیرگاه دری رفته بیند فروشسته راه. نظامی. پریزاد پری رخ گفت ماهی به بازی بود در نخچیرگاهی. نظامی. چو مژگان خار بر دل میکند هر خار صحرایش زیارت کرده ام نخچیرگاه خوش نگاهان را. ناصرعلی (از آنندراج)
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مفرّ. محیص. مفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89). در حوادث گریزگاه جهان حصن اندیشۀ حصین تو باد. انوری. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی (طیبات). به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی. سعدی (طیبات). راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصۀ محشر گریزگاه ندارد. صائب
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مَفَرّ. مَحیص. مَفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89). در حوادث گریزگاه جهان حصن اندیشۀ حصین تو باد. انوری. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی (طیبات). به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی. سعدی (طیبات). راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصۀ محشر گریزگاه ندارد. صائب