طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
طاق، اِیوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رِواق، صُفَّه، سَتاوَند، سِتافَند، سَتاویز، سَتاوین شَب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شَب اَنبوی، خِیرو، هِیری، زِراوِشان
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) : بر او بر دلش هم بدین بد گران که نخری بد آن پاک روشن روان. شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف). هر آنکس که آن را بدی دو پسر... مر آن هر دو از یک شکم آمده به دنیا و مادر به هم آمده از آن دو پسر هرکه نخری بدی دوبهره ز میراث او بستدی چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید دو بهره ز میراث او را رسید. شمسی (یوسف و زلیخا)
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) : بر او بر دلش هم بدین بُد گران که نخری بُد آن پاک روشن روان. شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف). هر آنکس که آن را بُدی دو پسر... مر آن هر دو از یک شکم آمده به دنیا و مادر به هم آمده از آن دو پسر هرکه نخری بدی دوبهره ز میراث او بستدی چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید دو بهره ز میراث او را رسید. شمسی (یوسف و زلیخا)
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود: مجلس باید ساخته ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان، رودکی، رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم، خسروانی، نورد بودم تا ورد من مورد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد، کسائی، دل شادوی شد نژند و حزین چو خیری شدش لاله و یاسمین، فردوسی، در چپ و راست سوسن و خیری وز پس و پیش نرگس و ریحان، فرخی، تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار، فرخی، در زیر گل خیری آن به که قدح گیری بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل، منوچهری، گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری، منوچهری، و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار، منوچهری، تا گل خیری بود چو روی معصفر تا تن سنبل بود چو زلف مجعد، منوچهری، چو بیجاده بنقره در نشانده و یا سوسن بخیری برفشانده، (ویس و رامین)، چنین داد پاسخ که پیری و درد درآرد دوصدگونه آهو بمرد که سیم را شفشۀ زر کند سمن خیری و سرو چنبر کند، اسدی، هم از خیری و گاو چشم و زرشک بشسته رخ هر یک آب سرشک، اسدی، سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)، بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد بدل خیری کاریم گل سرخ سفید، لامعی، از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر گلش از زخم دست کاشته خیری بر مهش از آب چشم خاسته اختر، مسعودسعد، ز فراقت قبای خیری چاک بدعایت زبان سوسن پر، جمال الدین عبدالرزاق، خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار، خاقانی، خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)، ، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره: ... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)، بر تو جوان گونۀ پیری چراست لاله خودروی تو خیری چراست، نظامی، لب نارون را می آلود کن به خیری زمین را زراندود کن، نظامی، خیری منثور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده، نظامی، نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش، نظامی، آن سبزه چرخ لاجوردی خیری شده از غبار زردی، نظامی، خیره گشته ز خام تدبیری بردمیده ز سوسنش خیری، نظامی، زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش، (از تاج المآثر)، دوتا گشته ز غم سر و روانش بدل گشته بخیری ارغوانش، امیرخسرو دهلوی صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری، مشفق بلخی، خیری خانه گر خراب شده ست غم مخور تا بخانه معمور است، انوری، من ز خیری بتا بخانه شوم که نه من لنگم و نه ره دور است، (از فرهنگ جهانگیری)
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود: مجلس باید ساخته ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان، رودکی، رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم، خسروانی، نورد بودم تا ورد من مورد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد، کسائی، دل شادوی شد نژند و حزین چو خیری شدش لاله و یاسمین، فردوسی، در چپ و راست سوسن و خیری وز پس و پیش نرگس و ریحان، فرخی، تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار، فرخی، در زیر گل خیری آن به که قدح گیری بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل، منوچهری، گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری، منوچهری، و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار، منوچهری، تا گل خیری بود چو روی معصفر تا تن سنبل بود چو زلف مجعد، منوچهری، چو بیجاده بنقره در نشانده و یا سوسن بخیری برفشانده، (ویس و رامین)، چنین داد پاسخ که پیری و درد درآرد دوصدگونه آهو بمرد که سیم را شفشۀ زر کند سمن خیری و سرو چنبر کند، اسدی، هم از خیری و گاو چشم و زرشک بشسته رخ هر یک آب سرشک، اسدی، سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)، بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد بدل خیری کاریم گل سرخ سفید، لامعی، از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر گلش از زخم دست کاشته خیری بر مهش از آب چشم خاسته اختر، مسعودسعد، ز فراقت قبای خیری چاک بدعایت زبان سوسن پر، جمال الدین عبدالرزاق، خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار، خاقانی، خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)، ، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره: ... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)، بر تو جوان گونۀ پیری چراست لاله خودروی تو خیری چراست، نظامی، لب نارون را می آلود کن به خیری زمین را زراندود کن، نظامی، خیری منثور مرکب شده مروحۀ عنبر اشهب شده، نظامی، نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش، نظامی، آن سبزه چرخ لاجوردی خیری شده از غبار زردی، نظامی، خیره گشته ز خام تدبیری بردمیده ز سوسنش خیری، نظامی، زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش، (از تاج المآثر)، دوتا گشته ز غم سر و روانش بدل گشته بخیری ارغوانش، امیرخسرو دهلوی صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری، مشفق بلخی، خیری خانه گر خراب شده ست غم مخور تا بخانه معمور است، انوری، من ز خیری بتا بخانه شوم که نه من لنگم و نه ره دور است، (از فرهنگ جهانگیری)
میرزا طاهر بن قدیم خان شیرازی. از شاعران قرن سیزدهم است. مدتی در هندوستان مداح حکمران دکن بود و در همان دیار به سال 1256 ه. ق. درگذشت. او راست: چه جرم است آنکه دربند است و کس نادیده عصیانش همی دست سرافرازان درآویزد به دامانش به تن بر از عصب پوشیده دارد ضخم خفتانی بدان چستی که پنداری ز تن بررسته خفتانش. رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 506 و فرهنگ سخنوران شود
میرزا طاهر بن قدیم خان شیرازی. از شاعران قرن سیزدهم است. مدتی در هندوستان مداح حکمران دکن بود و در همان دیار به سال 1256 هَ. ق. درگذشت. او راست: چه جرم است آنکه دربند است و کس نادیده عصیانش همی دست سرافرازان درآویزد به دامانش به تن بر از عصب پوشیده دارد ضخم خفتانی بدان چستی که پنداری ز تن بررسته خفتانش. رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 506 و فرهنگ سخنوران شود
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست: به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای ربودم بدینسان چرائی بهم بهل گر مرا می نداری بحل که آهسته آن را به جایش نهم. (از ریحانه الادب ج 6 ص 192) میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست: به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای ربودم بدینسان چرائی بهم بهل گر مرا می نداری بحل که آهسته آن را به جایش نهم. (از ریحانه الادب ج 6 ص 192) میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
نازیدن. نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب) ، مباهات به مناقب و مکارم و حسب و نسب و جز آن، چه در خود و چه در پدران خود. (اقرب الموارد). فخر. فخار. فخاره. فخیراء. رجوع به فخر شود
نازیدن. نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب) ، مباهات به مناقب و مکارم و حسب و نسب و جز آن، چه در خود و چه در پدران خود. (اقرب الموارد). فخر. فخار. فخاره. فخیراء. رجوع به فخر شود
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نصیر شود
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نُصَیر شود