جدول جو
جدول جو

معنی نخچوان - جستجوی لغت در جدول جو

نخچوان
(نَ چُ / نَ چَ)
نخجوان. شهرکی است خرد (از حدود آذربادگان) خرم و با نعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدود العالم). شهری است از اقلیم پنجم به آذرآبادگان از بناهای نرسی بن بهرام ساسانی که نخچیروان لقب داشته و نخچیروان بمعنی شکاردوست و شکارکننده است و وی چنین بوده و آن شهر را به نام خود ساخته، و سابقاً آن شهر را نشوی می نامیده اند، و هندوشاه صاحب تجارب السلف که از اهل آنجا بوده است گفته: بار دیگر چنانکه می خواهم برسانم به خطۀ نشوی. (انجمن آرا). نقجوان. (دمشقی). نشوی. (دمشقی) (منتهی الارب). سرزمینی است فعلاً جزو اتحاد جماهیر شوروی دارای استقلال داخلی و از جنوب به ایران و از شمال و غرب به ارمنستان محدود است. مساحت آن 2085 کیلومتر مربع و جمعیت آن در سال 1956 میلادی بالغ بر 129000 تن بوده. محصول آن پنبه، برنج، پارچه های ابریشمی و شراب است و دو کار خانه پنبه پاک کنی دارد. ساکنان آن از مردم آذربایجان ارمنستان و عده ای از اهالی روسیه اند. نخچوان از دیرزمان جزوکشور ایران بوده است، در حملۀ اعراب این منطقه به دست حبیب بن مسلمه در خلافت عثمان فتح شد، پس از رانده شدن اعراب از ایران مدتها سلجوقیان بر آن حکومت داشتند، بعد از مغول نیز حاکم این سرزمین تحت حمایت دولت ایران بود. در سال 1828 میلادی نخجوان نیز برطبق عهدنامۀ ترکمانچای به دولت روسیه واگذار شد:
که تا جایگه یافتی نخچوان
بدین شاه شد بخت پیرت جوان.
اسدی.
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخچوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بختوان
تصویر بختوان
(دخترانه)
مدینه فاضله (نگارش کردی: بهختهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
کسی که تازه به سن جوانی رسیده، تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
عاجز، درمانده، ضعیف، سست، کنایه از تهی دست، بی پول، بی نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخ وار
تصویر نخ وار
به شکل نخ مانند نخ
فرهنگ فارسی عمید
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزوان
تصویر خنزوان
کپی، خوک نر باد ساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروان
تصویر ناروان
غیر جاری، غیر متحرک، ساکن، راکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
علیل، بیمار، مریض، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچمان
تصویر ناچمان
آنکه چمیدن نتواند بی حرکت، عاجز ناتوا
فرهنگ لغت هوشیار
چرا نکرده علف نخورده: بران چرمه ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. (شا)، آنکه اشتها بخوردن غذا ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
شکارافکن شکارانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
پسری که تازه پا بمرحله جوانی گذاشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
((تَ))
عاجز، ضعیف، مریض، فقیر، آن که مردی ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
((نَ))
شکارچی، صیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
Unable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
Adolescent, Juvenile, Teenager
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescent, juvénile
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
підліток , юний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
unfähig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
Jugendlicher, jugendlich, Teenager
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
niet in staat
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
tiener, jeugdig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
нездатний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapaz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
подросток , юношеский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
неспособный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
nastolatek, młodzieńczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
niezdolny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapaz
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapace
دیکشنری فارسی به ایتالیایی