ساخته شده از پوست، جامۀ پوستی، لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشم دار به خصوص گوسفند می دوزند، کول پوستین باژگونه کردن: کنایه از قصد و آهنگ کاری کردن، سخت تصمیم گرفتن، باطن را ظاهر ساختن، تغییر روش دادن، برای مثال پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ و از بن برکند (مولوی۱ - ۱۷۱) پوستین به گازر دادن: کنایه از رنگ عوض کردن، دورویی و تزویر کردن، عیب جویی کردن، بدگویی کردن، کاری را به غیر اهل آن سپردن پوستین کسی را دریدن: دریدن پوست یا پوستین کسی، کنایه از راز کسی را فاش کردن به پوستین کسی افتادن: به در پوستین کسی افتادن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن به پوستین کسی رفتن: به در پوستین کسی رفتن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن
ساخته شده از پوست، جامۀ پوستی، لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشم دار به خصوص گوسفند می دوزند، کول پوستین باژگونه کردن: کنایه از قصد و آهنگ کاری کردن، سخت تصمیم گرفتن، باطن را ظاهر ساختن، تغییر روش دادن، برای مِثال پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ و از بن برکند (مولوی۱ - ۱۷۱) پوستین به گازُر دادن: کنایه از رنگ عوض کردن، دورویی و تزویر کردن، عیب جویی کردن، بدگویی کردن، کاری را به غیر اهل آن سپردن پوستین کسی را دریدن: دریدن پوست یا پوستین کسی، کنایه از راز کسی را فاش کردن به پوستین کسی افتادن: به در پوستین کسی افتادن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن به پوستین کسی رفتن: به در پوستین کسی رفتن کنایه از عیب جویی کردن، غیبت کردن
جامه ای که از پوست حیوانات کنند. همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک وز ارزن بدی خوردنش. (فردوسی)، جامه فراخ چون عبایی که از پوست آش کرده گوسفند و بز و جز آنها کنند بی آنکه پشم آنرا سترده باشند، پوست، غیبت ندمت. یا مثل پوستین تابستان. چیزی که بجای خود نباشد، بی ارزش بیهوده. یا از برهنه پوستین کندن، کار بیهوده کردن، یا به پوستین کسی افتادن (رفتن)، بد او گفتن، یا پوستین باژ گونه کردن، سختن تصمیم گرفتن عظیم مصمم شدن پوستنی با شکوفه کردن، باطن را ظاهر کردن، یا پوستین باشگونه کردن، سخت مصمم شدن پوستین باژ گونه کردن، تغییر روش و رفتار و معامله دادن، یا پوستین بر سر کسی زدن، او را اذیت و شکنجه و عذاب دادن، یا پوستین بگازر دادن، بد گویی کردن عیبجویی کردن، کار بغیر اهل وا گذاشتن، یا پوستین بلای اندر مالیدن، مانند متظلمان جامه گل آلود کرده شکایت بردن، یا در پوستین خود بودن (افکندن)، قیاس بنفس کردن از خود حکایت کردن
جامه ای که از پوست حیوانات کنند. همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک وز ارزن بدی خوردنش. (فردوسی)، جامه فراخ چون عبایی که از پوست آش کرده گوسفند و بز و جز آنها کنند بی آنکه پشم آنرا سترده باشند، پوست، غیبت ندمت. یا مثل پوستین تابستان. چیزی که بجای خود نباشد، بی ارزش بیهوده. یا از برهنه پوستین کندن، کار بیهوده کردن، یا به پوستین کسی افتادن (رفتن)، بد او گفتن، یا پوستین باژ گونه کردن، سختن تصمیم گرفتن عظیم مصمم شدن پوستنی با شکوفه کردن، باطن را ظاهر کردن، یا پوستین باشگونه کردن، سخت مصمم شدن پوستین باژ گونه کردن، تغییر روش و رفتار و معامله دادن، یا پوستین بر سر کسی زدن، او را اذیت و شکنجه و عذاب دادن، یا پوستین بگازر دادن، بد گویی کردن عیبجویی کردن، کار بغیر اهل وا گذاشتن، یا پوستین بلای اندر مالیدن، مانند متظلمان جامه گل آلود کرده شکایت بردن، یا در پوستین خود بودن (افکندن)، قیاس بنفس کردن از خود حکایت کردن
ساخته شده از پوست، نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند در پوستین کسی افتادن: کنایه از عیبجویی کردن، بدگویی کردن پوستین دریدن: کنایه از افشا کردن راز، عیب جویی کردن
ساخته شده از پوست، نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند در پوستین کسی افتادن: کنایه از عیبجویی کردن، بدگویی کردن پوستین دریدن: کنایه از افشا کردن راز، عیب جویی کردن