جدول جو
جدول جو

معنی نخرا - جستجوی لغت در جدول جو

نخرا
(نَ)
مکر. حیله. فریب. غدر. شعبده. ریشخند. کرشمه. ناز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نخرا
کرشمه، ناز، فریب، شعبده، مکر
تصویری از نخرا
تصویر نخرا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورا
تصویر نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخرا
تصویر اخرا
نوعی خاک رس به رنگ های مختلف زرد، سرخ و قهوه ای که برای ساختن رنگ های نقاشی به کار می رود، به رنگ اخرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکرا
تصویر نکرا
دها، زیرکی، شدت، سختی، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخراز
تصویر نخراز
بز نری که پیشاپیش گلۀ گوسفند حرکت کند، پیشروی گله، نهاز، برای مثال داعی عدل ملک پرور او / گرگ را داده منصب نخراز (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخری
تصویر نخری
نخستین فرزند، فرزند ارشد
فرهنگ فارسی عمید
به لغت ژند و پاژند آتش را گویند و به عربی نار خوانند، (برهان قاطع)، هزوارش است، رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین و فرهنگ هزوارشها شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ)
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) :
بر او بر دلش هم بدین بد گران
که نخری بد آن پاک روشن روان.
شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف).
هر آنکس که آن را بدی دو پسر...
مر آن هر دو از یک شکم آمده
به دنیا و مادر به هم آمده
از آن دو پسر هرکه نخری بدی
دوبهره ز میراث او بستدی
چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید
دو بهره ز میراث او را رسید.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ / نُ خَ رَ)
پیش بینی اسب و خر و خوک و جز آن و شکاف آن، یا مابین دو سوراخ بینی، یا نوک آن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش بینی. (مهذب الاسما). ارنبه الانف. مقدم بینی. (المنجد). نوک بینی مرد و شتر و اسپ و سگ و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نخر
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
سختی وزیدن باد. (منتهی الارب). شدت هبوب باد. (از المنجد). سخت وزیدگی بادو طوفان. (ناظم الاطباء). شدت وزش باد. (از اقرب الموارد) ، نخره. رجوع به نخره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
سخت وزیدن باد. (ناظم الاطباء). رجوع به نخره شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
جمع واژۀ نخره، جمع واژۀ نخره
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ رَ)
استخوان پوسید و ریزه ریزه شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). پوسیده وکهنه. (مهذب الاسما). پوسیده. بالیه. (یادداشت مؤلف). تأنیث نخر. رجوع به نخر شود، استخوان میان کاواک که چون باد به وی رسد آواز از آن برآید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گل اخرا، نام خاکی برنگ زرد و سرخ وجز آن که در بعض سواحل و جزائر جنوبی ایران هست و از آن رنگ گیرند. و گل مختوم قسمی از آن است. ارتکان. ارتکین. گلک (اصطلاح جزیره قشم و هرمز). فاده
لغت نامه دهخدا
(رُلْلاه)
رازی (امیر...)، متخلص به نور. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود. او راست:
دست رقیب داشت به دست آن نگار مست
خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست.
(از صبح گلشن ص 558) (تحفۀ سامی ص 41) (قاموس الاعلام ج 6 ص 4606).
و رجوع به هفت اقلیم (اقلیم چهارم، ری) شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بزی را گویند که پیشرو گله و رمۀ گوسفند باشد. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج). بز پیش آهنگ گله. (ناظم الاطباء). عربان آن را کراز خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). آن را نهاز نیز گویند. (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). نهاز. پیشرو گله. (فرهنگ خطی) :
سپه دشمن او را گله ای دان که در او
نه چراننده شبان است و نه ره جو نخراز.
فرخی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دیوار کوچکی را گویند که در برابر چیزها کشند تا ننماید. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حصار. (فرهنگ خطی). در لغت فرس ترا بدین معنی آمده ولی درصحاح الفرس نرا است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ)
جمع واژۀ ناخر. رجوع به ناخر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حصه. بهره. قسمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرا
تصویر نرا
دیواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکرا
تصویر نکرا
زیرکیدها، سختی شدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصرا
تصویر نصرا
جمع نصیر یاری کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظرا
تصویر نظرا
به گمان، برابرنهاده جمع نظیر. حدسا قیاسا، طبق نظریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخری
تصویر نخری
فرزند اول
فرهنگ لغت هوشیار
دیپانه اسروادی ناسروده به نثرمقابل نظما: فصلی مشبع بگویم نظماو نثرا
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع خاک رست که با امح آهن آمیخته شده و در نتیجه برنگ زرد نارنجی قرمز قهوه یی در آمده باشد، در بعضی از سواحل و جزایر جنوبی ایران (از قبیل جزیره هرمز) بفراوانی موجود است و آنرا استخراج میکنند و در نقاشی و رنگ کاری بکار میبرند. سابقا نوعی از آنرا برای بند آوردن خون استعمال میکردند. گل مختوم نوعی از آن است ارتکان ارتکین گلک فاده گل اخرا، قهوه یی مایل بقرمز از گروه رنگهای جسمی
فرهنگ لغت هوشیار
بزنری که پیش روگله باشد: سپه دشمن اورارمه ای دان که درو نه چراننده شبانست ونه ره جونخراز. (فرخی رشیدی جها. انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخراس
تصویر نخراس
نخراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخری
تصویر نخری
((نُ یا نَ))
نخستین فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخراز
تصویر نخراز
((نُ))
بز پیش آهنگ گله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرا
تصویر اخرا
((اُ))
یک نوع خاک رس به رنگ های مختلف زرد، نارنجی، قرمز، قهوه ای که آن را در نقاشی و رنگ کاری به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تخمیناً، تقریباً، تقریبی، حدساً، حدسی، نظری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوش، بیمار، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
جانوران تنبل و سست
فرهنگ گویش مازندرانی