وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نشگون، نشگنج، اشکنج، نخچل، نخجیل، نیلک، برای مثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
وِشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نِشگون، نِشگُنج، اِشکُنج، نَخچَل، نَخجیل، نیلَک، برای مِثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
هرم که نوعی از گیاه شور است و برگ شکستۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نجیر. گزمازج. ثمرهالطرفاء. (از برهان قاطع) (از آنندراج). گزمازه. بار درخت گز. (ناظم الاطباء). نجم. نجیر. ثیل. اغرسطس. (یادداشت مؤلف). رستنی است که نجلیات از قصیل آن بود و ریشه های آن به کثرت پراکنده و گسترده می شود چنانکه ریشه کن ساختن آن دشوار است و برای کشت زیانی عظیم دارد. و نیز نجیل آنچه از برگ نجیل شکسته شود. (از المنجد). ج، نجل. رجوع به ثیل شود
هرم که نوعی از گیاه شور است و برگ شکستۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نجیر. گزمازج. ثمرهالطرفاء. (از برهان قاطع) (از آنندراج). گزمازه. بار درخت گز. (ناظم الاطباء). نجم. نجیر. ثیل. اغرسطس. (یادداشت مؤلف). رستنی است که نجلیات از قصیل آن بود و ریشه های آن به کثرت پراکنده و گسترده می شود چنانکه ریشه کن ساختن آن دشوار است و برای کشت زیانی عظیم دارد. و نیز نجیل آنچه از برگ نجیل شکسته شود. (از المنجد). ج، نُجُل. رجوع به ثیل شود
خرمابن. (ناظم الاطباء). درخت خرما، درختهای خرما. (آنندراج). جمع واژۀ نخل. (از ناظم الاطباء) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل. سعدی
خرمابن. (ناظم الاطباء). درخت خرما، درختهای خرما. (آنندراج). جَمعِ واژۀ نخل. (از ناظم الاطباء) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل. سعدی
شکار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). نخچیر. برای مطالعۀ معانی و شواهد رجوع به نخچیر شود. - نخجیر افکندن: ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند. منوچهری. - نخجیر راندن، آهوگردانی. نخجیرانگیزی: پیش یک هفته کسان رفته بودند فرازآوردن حشر را ازبهر نخجیر راندن و رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 418). همه لشکر پره داشتند و از ددکان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513). - نخجیر ساختن، شکار کردن. صید کردن. نخجیر کردن: به چاره هر کجا تدبیر سازند نه مردم دیو را نخجیر سازند. نظامی. - نخجیر گشتن، شکار شدن. به دام افتادن. اسیر شدن: از آن نخجیرپرداز جهانگیر جهانگیری چو خسرو گشت نخجیر. نظامی
شکار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). نخچیر. برای مطالعۀ معانی و شواهد رجوع به نخچیر شود. - نخجیر افکندن: ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند. منوچهری. - نخجیر راندن، آهوگردانی. نخجیرانگیزی: پیش یک هفته کسان رفته بودند فرازآوردن حشر را ازبهر نخجیر راندن و رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 418). همه لشکر پره داشتند و از ددکان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513). - نخجیر ساختن، شکار کردن. صید کردن. نخجیر کردن: به چاره هر کجا تدبیر سازند نه مردم دیو را نخجیر سازند. نظامی. - نخجیر گشتن، شکار شدن. به دام افتادن. اسیر شدن: از آن نخجیرپرداز جهانگیر جهانگیری چو خسرو گشت نخجیر. نظامی
خجل کردن. (تاج المصادر بیهقی). خجل کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرمنده ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : در شریعت مروت و طریقت فتوت تخجیل را که ازین تعجیل رفت دافعی نخواهد بود. (سندبادنامه ص 153)
خجل کردن. (تاج المصادر بیهقی). خجل کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرمنده ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : در شریعت مروت و طریقت فتوت تخجیل را که ازین تعجیل رفت دافعی نخواهد بود. (سندبادنامه ص 153)