جدول جو
جدول جو

معنی نخجیل - جستجوی لغت در جدول جو

نخجیل
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نیلک
تصویری از نخجیل
تصویر نخجیل
فرهنگ فارسی عمید
نخجیل
(نَ)
بمعنی نخجل است. شمس فخری گفته:
از فلک بگذرد ز بس تندی
اگرش گیری از سرین نخجیل.
(از فرهنگ شعوری).
رجوع به نخچل و نخجل و نخچیل شود
لغت نامه دهخدا
نخجیل
نشکنج: نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. (آغاجی لفااق. 134) صحاح الفرس: رواست باری گردل ببرده است نگار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
خجل کردن، شرمگین کردن، شرمنده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
حیوانی که او را شکار کنند، شکار، برای مثال ز بار گران خوشه خم گشته بود / تک وتاب نخجیر کم گشته بود (نظامی۵ - ۹۱۶)، بز کوهی، شکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیل
تصویر نخیل
درخت خرما، خرمابن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجل
تصویر نخجل
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخچل، نخجیل، نیلک، برای مثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نارجیل. معرب نارگیل. رجوع به نارجیل و نارگیل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
هرم که نوعی از گیاه شور است و برگ شکستۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نجیر. گزمازج. ثمرهالطرفاء. (از برهان قاطع) (از آنندراج). گزمازه. بار درخت گز. (ناظم الاطباء). نجم. نجیر. ثیل. اغرسطس. (یادداشت مؤلف). رستنی است که نجلیات از قصیل آن بود و ریشه های آن به کثرت پراکنده و گسترده می شود چنانکه ریشه کن ساختن آن دشوار است و برای کشت زیانی عظیم دارد. و نیز نجیل آنچه از برگ نجیل شکسته شود. (از المنجد). ج، نجل. رجوع به ثیل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خرمابن. (ناظم الاطباء). درخت خرما، درختهای خرما. (آنندراج). جمع واژۀ نخل. (از ناظم الاطباء) :
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). نخچیر. برای مطالعۀ معانی و شواهد رجوع به نخچیر شود.
- نخجیر افکندن:
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
- نخجیر راندن، آهوگردانی. نخجیرانگیزی: پیش یک هفته کسان رفته بودند فرازآوردن حشر را ازبهر نخجیر راندن و رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 418). همه لشکر پره داشتند و از ددکان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513).
- نخجیر ساختن، شکار کردن. صید کردن. نخجیر کردن:
به چاره هر کجا تدبیر سازند
نه مردم دیو را نخجیر سازند.
نظامی.
- نخجیر گشتن، شکار شدن. به دام افتادن. اسیر شدن:
از آن نخجیرپرداز جهانگیر
جهانگیری چو خسرو گشت نخجیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیچش. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نخچیزیدن و نخچیز و نخجیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نخچل. گرفتن اندام با دو سر ناخن دست یادو انگشت چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج). نخچل. نشکنج. (ناظم الاطباء). نخجل. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خجل کردن. (تاج المصادر بیهقی). خجل کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرمنده ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : در شریعت مروت و طریقت فتوت تخجیل را که ازین تعجیل رفت دافعی نخواهد بود. (سندبادنامه ص 153)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به لغت مردم اصفهان بادپیچ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
صید، شکار
فرهنگ لغت هوشیار
کویک مخ خرما بن درخت خرما: گشته زمین اوبخیل ظب اندرومانده قلیل آورده برروی نخیل اینک کرات اینک رغل. (لامعی. تاریخ ادبیات دکترصفا. ج 393: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به نجیل واژه نجیر به آرش آهار و سریش پارسی است. گیاه پنجه مرغی راگویند، گزمازو
فرهنگ لغت هوشیار
نشکنج: نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. (آغاجی لفااق. 134) صحاح الفرس: رواست باری گردل ببرده است نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجیز
تصویر نخجیز
پیچش پیچش پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیل
تصویر نخچیل
نخجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
شرمنده کردن شرمسار کردن شرمنده کردن، شرمگین بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
((نَ))
شکار، صید، بز کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
((تَ))
شرمنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیل
تصویر نخیل
((نَ))
خرمابن
فرهنگ فارسی معین
شکار، صید، بزکوهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمابن، فسیل، مغ، نخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد