جدول جو
جدول جو

معنی نخاب - جستجوی لغت در جدول جو

نخاب
(نِ)
جلدهالفؤاد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نخاب
(نُ)
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 34 هزارگزی شمال درمیان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 108 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نخاب
برون شامه دل
تصویری از نخاب
تصویر نخاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعاب
تصویر نعاب
بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب ها، سوراخ ها و راههای باریک در زیر زمین، جمع واژۀ نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
مادۀ چرب و نرم و سفید رنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد، مغز حرام، مغز تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق می شد مثلاً نواب والا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
نایب ها، وکیل ها، گماشتگان، جمع واژۀ نایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
برده فروش، دلال یا فروشندۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
سست بی خیر. (منتهی الارب). ضعیف بی خیر. ج، مناخیب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شتر دفزک. (منتهی الارب). الجمل الضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بالای کوه. ج، شناخیب. (از اقرب الموارد). سر کوه بلند. (ناظم الاطباء) ، سر دوش، مهرۀ پشت. (ناظم الاطباء). ج، شناخیب. رجوع به شنخوب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرزند بددل و لاغر آوردن. (منتهی الارب). فرزند بددل و ترسو آوردن. (ناظم الاطباء). فرزند بزدل آوردن. (از آنندراج). فرزند ترسو آوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواب
تصویر نواب
وکیل ها، نایب ها بسیار نیابت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آماس بنا گوش در شتر دستکش پوستی که میر شکاران بر دست کنند تا بتوانند بازو شاهین و جز آنها را در دست گیرند بهله
فرهنگ لغت هوشیار
تیرگر، در آویزنده، تیر انداز تیر ها تیرسازتیرگر، گیرنده وپرتاب کننده تیر. تیرها. واحدآن نشابه، جمع نشاشیب: زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب. (معزی. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
تاراج تاراجگر، جمع نهب، پروه ها (غنائم) غارت کردن (غیاث)، غارت: (... همه در معرض قتل و اسر و در نهاب نهب و فتک) (جومع الحکایات 2: 1)، جمع نهب: الف - غنیمتها. ب - حمله ها. توضیح بنظر می آید که در فارسی گاه بصورت مفرد آید: (زین نکویان یکی زروی عتاب پشت غم را خمی دهد زنهاب) (حدیقه. مد. 357)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخاب
تصویر یخاب
آب که از ذوب یخ حاصل شود، آب یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
آنقدر از مال که زکوه واجب گردد بر روی، حد مقرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعاب
تصویر نعاب
آواز کلاغ آواز دادن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
فروشنده حیوانات و دلال فروش آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
مهره پشت، حرام مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخال
تصویر نخال
آرد بیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساب
تصویر نساب
مرد دانا به انساب، عالم به انساب، نسب شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخاب
تصویر سخاب
گردن آویز گردن آویز بی گوهر که از هسته یا گل فراهم آورند گلوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناب
تصویر خناب
نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنخاب
تصویر شنخاب
کنگره کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخاب
تصویر انخاب
فرزند دلیر آوردن، فرزند بزدل آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
((نِ))
نکاب، نکاف، دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن ها را در دست گیرند، بهله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
((نُ شّ))
تیرها، واحد آن نشابه، جمع نشاشیب
فرهنگ فارسی معین