جدول جو
جدول جو

معنی نحیف - جستجوی لغت در جدول جو

نحیف
لاغر، نزار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
فرهنگ فارسی عمید
نحیف
(نَ)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست:
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایۀ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 511)
رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست:
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
(ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
لغت نامه دهخدا
نحیف
(نَ)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء:
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
، نااستوار. نامحکم. سست:
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت او زفت و وفای او نحیف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
فرهنگ لغت هوشیار
نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
فرهنگ فارسی معین
نحیف
باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار
متضاد: قوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنیف
تصویر حنیف
(پسرانه)
درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
پاکیزه، پاک، تمیز، بی آلایش، صاف، صافی، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیف
تصویر لحیف
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
لاغر و نزار از بیماری یا سفر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
آواز آسیا. (منتهی الارب). آواز آسیا گاهی که بگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن ریاب الانصاری. یکی از اصحاب است. در غزوۀ احد و دیگرغزوات حضور داشت و در محاربۀ معونه بشهادت رسید
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مایل از هر دین باطل بسوی دین اسلام ثابت بر آن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برگشته از ملت های باطل. (ترجمان عادل بن علی) ، حاجی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در کلیات آمده در هر موضعی از قرآن که حنیف با مسلم آمده، مراد حاجی است نحو ولکن کان حنیفاًمسلماً و در هر موضع به تنهایی آمده، به معنی مسلم است نحو حنیفاً ﷲ. (اقرب الموارد) ، آنکه در ملت ابراهیم (ع) باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، حنفاء. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کفشگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حذاء. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، مختون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ختنه کرده، مسلمان. (مهذب الاسماء). مسلمان راست دین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک دین. فرهودی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مستقیم. (اقرب الموارد).
- دین حنیف، دین راست بدون اعوجاج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بی باران: بلد احیف، شهر بی باران.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحوف. (قطر المحیط). کم کردن چیزی از کرانۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صحیفه. (منتهی الارب). روی زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نحیر
تصویر نحیر
شتر کشته، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیف
تصویر نصیف
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیف
تصویر نضیف
پلید، نجس، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
پاکیزه، پاک، طاهر، تمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیده، سم ساییده، ناله، زخم کم، پست بی بها، نالیدن، دم سرد، شانه ساییده، به درد نخور شانه مشط، ناله، فریاد، لاغرکرده لاغرشده (شتر)، تراشیده شده منحوت، نامرغوب نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیس
تصویر نحیس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
تکیده لاغر و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیه
تصویر نحیه
آهنگ (قصد)، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیف
تصویر ندیف
پنبه دوز، پنبه زده پشم زده نستک (محلوج زده را گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
نام اسپ پیامبر ص در هیچ یک از واژه نامه های تازه در دسترس دیده نشد در یکی از فرهنگ های فارسی ممال لحاف دانسته شده دواج پوشش ستور لحاف: پذیره شده شورش جنگ را لحیفی برافکند شبرنگ را (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیف
تصویر صحیف
روی زمین، نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیف
تصویر تحیف
از کناره کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
مستقیم، ثابت و پایدار در دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیفی
تصویر نحیفی
لاغری نزاری در تازی نیامده لاغری نزاری، ضعف ضعیفی
فرهنگ لغت هوشیار
تپ زده تپ کرده، زبان خشک تشنه، بیهوش، چاه کم آب، خونرفته سست، خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
((حَ نِ))
راست، مستقیم، معتقد به اسلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
((نَ))
پاکیزه، تمیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیت
تصویر نحیت
((نَ))
شانه، مشط، ناله، فریاد، لاغر کرده، لاغر شده (شتر)، تراشیده شده، منحوت، نامرغوب، نابکار
فرهنگ فارسی معین