لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفای او نحیف. مولوی
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف. مولوی
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست: فتادگان به فلک سر فرونمی آرند زمین به گرد سر آسمان نمیگردد. عشق زیاد مایۀ اندوه میشود تریاق کار زهر کند چون فزون خوری. (از تذکرۀ صبح گلشن ص 511) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست: وفا با بیوفا کردم چه کردم غلط کردم خطا کردم چه کردم (ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست: فتادگان به فلک سر فرونمی آرند زمین به گرد سر آسمان نمیگردد. عشق زیاد مایۀ اندوه میشود تریاق کار زهر کند چون فزون خوری. (از تذکرۀ صبح گلشن ص 511) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست: وفا با بیوفا کردم چه کردم غلط کردم خطا کردم چه کردم (ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
حایض شدن زن. (تاج المصادر بیهقی). بازماندن زن از نماز در ایام حیض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازماندن زن از نماز و انجام دادن کاری که زنان حائض میکنند. (از قطر المحیط). بمعنی حیض. خارج شدن چیزی مانند خون از زن. (ذیل اقرب الموارد)
حایض شدن زن. (تاج المصادر بیهقی). بازماندن زن از نماز در ایام حیض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازماندن زن از نماز و انجام دادن کاری که زنان حائض میکنند. (از قطر المحیط). بمعنی حیض. خارج شدن چیزی مانند خون از زن. (ذیل اقرب الموارد)
باشگونۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). مخالف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نامانند. (زمخشری). ناهمتا. (دهار). ضد شی ٔ. (مهذب الاسماء). باژگونۀ چیزی. دشمیز. ضد. (ناظم الاطباء). مقابل. وارونه. وارون. (یادداشت مؤلف). نقیضه. (اقرب الموارد) ، آواز پوست، آواز پای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آواز زه کمان و آواز نوار تنگ ستور و آواز محمل و پالان و چرخ چاه و بانگ انگشتان و بانگ استخوان پهلو و آواز اندام. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بانگ ماکیان و عقرب و قورباغه و عقاب و شترمرغ و بلدرچین و باز و وتر و وزغ و آدمی. (از اقرب الموارد). بانگ عقاب. (ناظم الاطباء). بانگ عقاب و مرغ خانه (مهذب الاسماء) ، آوازی که به مکیدن شاخ حجامت می برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) نقیض هر شی ٔ رفع آن بود، و فرق میان نقیض و ضد آن است که دو نقیض نه با هم جمع شوند و نه هر دو معدوم، چنانکه ’هست’ و ’نیست’ و ’حیات’ و ’ممات’، اما دو ضد جمع نشوند، اما هر دو معدوم توانند شد، چنانکه سپید و سیاه ممکن نیست که جمع شوند، مگر می تواند که هر دو نباشند، بلکه زرد باشد. (از غیاث اللغات). چیزی را وقتی نقیض چیز دیگر خوانند که نه با هم توانند بودن و نه با هم توانند نبودن، مثل وجود و عدم که جمع هر دو محال است و رفع هر دو نیز غیرممکن. و رجوع به تناقض شود
باشگونۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). مخالف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نامانند. (زمخشری). ناهمتا. (دهار). ضد شی ٔ. (مهذب الاسماء). باژگونۀ چیزی. دشمیز. ضد. (ناظم الاطباء). مقابل. وارونه. وارون. (یادداشت مؤلف). نقیضه. (اقرب الموارد) ، آواز پوست، آواز پای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آواز زه کمان و آواز نوار تنگ ستور و آواز محمل و پالان و چرخ چاه و بانگ انگشتان و بانگ استخوان پهلو و آواز اندام. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بانگ ماکیان و عقرب و قورباغه و عقاب و شترمرغ و بلدرچین و باز و وتر و وزغ و آدمی. (از اقرب الموارد). بانگ عقاب. (ناظم الاطباء). بانگ عقاب و مرغ خانه (مهذب الاسماء) ، آوازی که به مکیدن شاخ حجامت می برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) نقیض هر شی ٔ رفع آن بود، و فرق میان نقیض و ضد آن است که دو نقیض نه با هم جمع شوند و نه هر دو معدوم، چنانکه ’هست’ و ’نیست’ و ’حیات’ و ’ممات’، اما دو ضد جمع نشوند، اما هر دو معدوم توانند شد، چنانکه سپید و سیاه ممکن نیست که جمع شوند، مگر می تواند که هر دو نباشند، بلکه زرد باشد. (از غیاث اللغات). چیزی را وقتی نقیض چیز دیگر خوانند که نه با هم توانند بودن و نه با هم توانند نبودن، مثل وجود و عدم که جمع هر دو محال است و رفع هر دو نیز غیرممکن. و رجوع به تناقض شود