جدول جو
جدول جو

معنی نحیض - جستجوی لغت در جدول جو

نحیض
(نَ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرگوشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشت آکنده. (مهذب الاسما) ، گوشت رفته. لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیکان باریک تیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنان مرقق. (اقرب الموارد). ج، نحض
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
لاغر و نزار از بیماری یا سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
ضد و مخالف و واژگونۀ چیزی، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحیض
تصویر تحیض
حایض شدن، در حالت حیض و بی نمازی قرار گرفتن زن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نزار از بیماری یااز سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، نحلی ̍
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نحض. رجوع به نحض شود
لغت نامه دهخدا
(نُ حی یَ)
جمع واژۀ نحو. رجوع به نحو شود
لغت نامه دهخدا
(نُ حَیْ یَ)
تصغیر نحو است، مانند دلو که مصغر آن دلیه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ حی یَ)
هو نحیهالقوارع، اویک سوکردۀ سختی هاست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر مادۀ سخت فربه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر سخت فربه. (ناظم الاطبا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء:
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
، نااستوار. نامحکم. سست:
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت او زفت و وفای او نحیف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست:
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایۀ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 511)
رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست:
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
(ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حایض شدن زن. (تاج المصادر بیهقی). بازماندن زن از نماز در ایام حیض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازماندن زن از نماز و انجام دادن کاری که زنان حائض میکنند. (از قطر المحیط). بمعنی حیض. خارج شدن چیزی مانند خون از زن. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحس. نحس. (اقرب الموارد). بانحوست. (اقرب الموارد) ، عام نحیس، سال قحط. (ناظم الاطباء). مجدب. (اقرب الموارد). رجوع به ناحس و نحس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر به نحاز مبتلاشده. نحز. منحوز. ناحز. (المنجد). رجوع به ناحز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
باشگونۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). مخالف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نامانند. (زمخشری). ناهمتا. (دهار). ضد شی ٔ. (مهذب الاسماء). باژگونۀ چیزی. دشمیز. ضد. (ناظم الاطباء). مقابل. وارونه. وارون. (یادداشت مؤلف). نقیضه. (اقرب الموارد) ، آواز پوست، آواز پای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آواز زه کمان و آواز نوار تنگ ستور و آواز محمل و پالان و چرخ چاه و بانگ انگشتان و بانگ استخوان پهلو و آواز اندام. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بانگ ماکیان و عقرب و قورباغه و عقاب و شترمرغ و بلدرچین و باز و وتر و وزغ و آدمی. (از اقرب الموارد). بانگ عقاب. (ناظم الاطباء). بانگ عقاب و مرغ خانه (مهذب الاسماء) ، آوازی که به مکیدن شاخ حجامت می برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) نقیض هر شی ٔ رفع آن بود، و فرق میان نقیض و ضد آن است که دو نقیض نه با هم جمع شوند و نه هر دو معدوم، چنانکه ’هست’ و ’نیست’ و ’حیات’ و ’ممات’، اما دو ضد جمع نشوند، اما هر دو معدوم توانند شد، چنانکه سپید و سیاه ممکن نیست که جمع شوند، مگر می تواند که هر دو نباشند، بلکه زرد باشد. (از غیاث اللغات). چیزی را وقتی نقیض چیز دیگر خوانند که نه با هم توانند بودن و نه با هم توانند نبودن، مثل وجود و عدم که جمع هر دو محال است و رفع هر دو نیز غیرممکن. و رجوع به تناقض شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شسته. (نصاب الصبیان) (از اقرب الموارد). هر چیز که شسته باشد. (مهذب الاسماء) (آنندراج). ثوب رحیض، جامۀ شستۀ پاک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
تأنیث نحیض. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نحیس
تصویر نحیس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیض
تصویر رحیض
شسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیض
تصویر تحیض
حایض شدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیه
تصویر نحیه
آهنگ (قصد)، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
تکیده لاغر و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیر
تصویر نحیر
شتر کشته، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیده، سم ساییده، ناله، زخم کم، پست بی بها، نالیدن، دم سرد، شانه ساییده، به درد نخور شانه مشط، ناله، فریاد، لاغرکرده لاغرشده (شتر)، تراشیده شده منحوت، نامرغوب نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
مخالف، ناهمتا، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیض
تصویر حیض
بی نمازی زن، قاعدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیت
تصویر نحیت
((نَ))
شانه، مشط، ناله، فریاد، لاغر کرده، لاغر شده (شتر)، تراشیده شده، منحوت، نامرغوب، نابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
((نَ))
ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیض
تصویر حیض
دشتان
فرهنگ واژه فارسی سره
خلاف، ضد، عکس، مخالف، مقابل، ناسازگار، ناماننده
متضاد: ماننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار
متضاد: قوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد