جدول جو
جدول جو

معنی نحیس - جستجوی لغت در جدول جو

نحیس
(نَ)
ناحس. نحس. (اقرب الموارد). بانحوست. (اقرب الموارد) ، عام نحیس، سال قحط. (ناظم الاطباء). مجدب. (اقرب الموارد). رجوع به ناحس و نحس شود
لغت نامه دهخدا
نحیس
خشکسال
تصویری از نحیس
تصویر نحیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحوس
تصویر نحوس
نحس ها، نامبارک ها، شوم ها، بد قدم ها، جمع واژۀ نحس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحاس
تصویر نحاس
مسگر، مس فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحاس
تصویر نحاس
مس، فلزی سرخ رنگ که در ضرب سکه و تهیۀ سیم برق و ظروف آشپزخانه مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
لاغر و نزار از بیماری یا سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویس
تصویر نویس
پسوند متصل به واژه به معنای نویسنده مثلاً دعانویس، روزنامه نویس، نامه نویس، پسوند متصل به واژه به معنای نوشته شده مثلاً پاک نویس، چرک نویس
فرهنگ فارسی عمید
(نَحْ حا)
مسگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسما) (دهار). صانع النحاس. (اقرب الموارد). این انتساب معاملۀ مس و عمل مسگری و ساختن ظروف و مسینه آلات را رساند. (از سمعانی) ، مس فروش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پاره های چرمی که در میان تخت کفش میگذارند تا آب در آن نفوذ نکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ حَیْ یَ)
تصغیر نحو است، مانند دلو که مصغر آن دلیه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَحْ حا)
ابوالمعالی اصفهانی. از شاعران و خطاطان عهد سلجوقی است. مدتی در دربار الب ارسلان و ملکشاه و برکیارق و سلطان محمد، شاهان سلجوقی خدمت کرد و سرانجام نزد المستظهربالله عباسی رفت و به وزارت وی رسید، و به سال 509 یا 512 هجری قمری درگذشت. از اشعار اوست:
هوا به طبع لطیف تو نسبتی دارد
از این سبب مدد جان خلق گشت هوا.
هواست دشمنی تو وز این شود به بهشت
هر آنکه نهی کند نفس خویش را ز هوا.
(از ریحانهالادب ج 5 ص 175 از پیدایش خط و خطاطان). و نیز رجوع به ابوالمعالی (نحاس اصفهانی) و هفت اقلیم (اقلیم چهارم) و مجمعالفصحا ج 1 ص 78 و حواشی حدائق السحر ص 118 و دستورالوزراء ص 90 و المعجم ص 303 و لباب ج 2 ص 228 و الذریعه ج 9 ص 49 و تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 600 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ / نُ)
مس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسما) (مفاتیح). به فارسی مس نامند و نوعی که در معدن متکون می شود مس رست گویند و روی عبارت از اوست، و به عربی صفر و به یونانی طالیقون نامند و آن زرد و درخشنده است و نوعی که از گداختن سنگ خاص به هم رسد بعضی از آن مایل به زردی و اکثرآن سرخ می باشد و از نحاس مراد همین نوع است و چون آن را با عشر آن روی توتیا بگدازند زرد می شود و به فارسی برنج و به عربی صفر مصنوع گویند و چون صفر مخلوق قلیل الوجود است بنابرآن مصنوع آن را بدین اسم شایع کرده اند و چون مس را با قلعی بگدازند به فارسی سفیدروی و مفرغ نامند. (از تحفۀ حکیم مومن) :
آتش دوزخ است ناقد خلق
او شناسد ز سیم پاک نحاس.
ناصرخسرو.
از تو قیمت گرفت گفتۀ من
نه عجب زرشود ز مهر نحاس.
مسعودسعد.
وگر نقره اندوده باشد نحاس
توان خرج کردن بر ناشناس.
سعدی.
، روی گداخته. روئینه. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دود بی شعله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دود. (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسما). دود بی شعلۀ آتش. (غیاث اللغات). دخان. یحموم. دخ، آنچه بیفتد از آهن وروی وقت کوفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طبیعت. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). طبع. (فرهنگ خطی). سرشت. (غیاث اللغات) ، اصل مردم. (مهذب الاسما). اصل. (فرهنگ خطی) (غیاث اللغات). مبلغ اصل الشی ٔ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیماری که روی بهی ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی که روی بهبود ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن درد که از آن به نشوند. (مهذب الاسما). نجس. رجوع به نجس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
تأنیث نحیس. رجوع به نحیس شود.
- ایام نحیسه، روزهای بد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ حی یَ)
جمع واژۀ نحو. رجوع به نحو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نویس
تصویر نویس
بنویس، مینویسم
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیده، سم ساییده، ناله، زخم کم، پست بی بها، نالیدن، دم سرد، شانه ساییده، به درد نخور شانه مشط، ناله، فریاد، لاغرکرده لاغرشده (شتر)، تراشیده شده منحوت، نامرغوب نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیه
تصویر نحیه
آهنگ (قصد)، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیسه
تصویر نحیسه
روز های بد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نحس، مرخشگان جمع نحس مقابل سعود: و ایام نحوس به اوقات سعودبدل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده مرخشگی بد شگونی، بهانه گیری شومی شامتنحوست مقابل سعادت، بدادایی بهانه گیری (بیشتردرموردکودکان بکاررود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحاس
تصویر نحاس
مس فروش، سرشت، طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
تکیده لاغر و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیر
تصویر نحیر
شتر کشته، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
((نَ))
گرانمایه، قیمتی، نیکو، مرغوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحاس
تصویر نحاس
((نُ))
مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحسی
تصویر نحسی
((نَ))
شومی، نامبارکی، خشک سالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیت
تصویر نحیت
((نَ))
شانه، مشط، ناله، فریاد، لاغر کرده، لاغر شده (شتر)، تراشیده شده، منحوت، نامرغوب، نابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
باارزش، گرانمایه، ارزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
شیک، پیچیده، پیشرفته
دیکشنری اردو به فارسی