جدول جو
جدول جو

معنی نحی - جستجوی لغت در جدول جو

نحی
(نُ حی ی)
جمع واژۀ نحی. رجوع به نحی شود
لغت نامه دهخدا
نحی
(نَ حا)
سبوی گلین که در آن شیر اندازند جهت دوغ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوعی از خرمای تر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطبا) ، تیر پهن پیکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، انحاء، نحی ّ، نحاء
لغت نامه دهخدا
نحی
(عَ مَ)
دوغ زدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زایل کردن چیزی را، برگردانیدن نگاه از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
لاغر و نزار از بیماری یا سفر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نزار از بیماری یااز سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، نحلی ̍
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
تأنیث نحیس. رجوع به نحیس شود.
- ایام نحیسه، روزهای بد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
تأنیث نحیض. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حا)
مقصد. مقصود. ج، مناحی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
منسوب است به شنح که نام والد زیاد بن شنح صنعانی میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان).
مات ابن یحیی و مات دوله الادب
و مات احمد انحی العجم والعرب.
؟ (دررثاء ثعلب نحوی).
و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر به نحاز مبتلاشده. نحز. منحوز. ناحز. (المنجد). رجوع به ناحز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحس. نحس. (اقرب الموارد). بانحوست. (اقرب الموارد) ، عام نحیس، سال قحط. (ناظم الاطباء). مجدب. (اقرب الموارد). رجوع به ناحس و نحس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر مادۀ سخت فربه. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر سخت فربه. (ناظم الاطبا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرگوشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشت آکنده. (مهذب الاسما) ، گوشت رفته. لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیکان باریک تیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنان مرقق. (اقرب الموارد). ج، نحض
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست:
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایۀ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 511)
رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست:
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
(ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء:
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
، نااستوار. نامحکم. سست:
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت او زفت و وفای او نحیف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ حی یَ)
هو نحیهالقوارع، اویک سوکردۀ سختی هاست. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ حَیْ یَ)
تصغیر نحو است، مانند دلو که مصغر آن دلیه است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
سرشت. طبیعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناله. دم سرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زحیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ حی یَ)
جمع واژۀ نحو. رجوع به نحو شود
لغت نامه دهخدا
تراشیده، سم ساییده، ناله، زخم کم، پست بی بها، نالیدن، دم سرد، شانه ساییده، به درد نخور شانه مشط، ناله، فریاد، لاغرکرده لاغرشده (شتر)، تراشیده شده منحوت، نامرغوب نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیر
تصویر نحیر
شتر کشته، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
تیکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیس
تصویر نحیس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
تکیده لاغر و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیفی
تصویر نحیفی
لاغری نزاری در تازی نیامده لاغری نزاری، ضعف ضعیفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیسه
تصویر نحیسه
روز های بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیته
تصویر نحیته
سرشت، دم سرد، ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیه
تصویر نحیه
آهنگ (قصد)، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیت
تصویر نحیت
((نَ))
شانه، مشط، ناله، فریاد، لاغر کرده، لاغر شده (شتر)، تراشیده شده، منحوت، نامرغوب، نابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
((تَ نَ حِّ))
دور شدن، دوری جستن، دوری
فرهنگ فارسی معین
باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار
متضاد: قوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد