جدول جو
جدول جو

معنی نحر - جستجوی لغت در جدول جو

نحر
شتر کشتن، در علوم ادبی تبدیل مفعولات به فع می باشد، جمع نحور، قسمت بالای سینه، گلو یا جای گردن بند، کنایه از گلو بریدن، کنایه از قربانی کردن
تصویری از نحر
تصویر نحر
فرهنگ فارسی عمید
نحر
(نَ)
پیش سینه، و جای گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بالای سینه، و گفته اند محل گردن بند. (از اقرب الموارد). بر سینه. (فرهنگ خطی). حصۀ بالای سینۀ جاندار. (فرهنگ نظام) .سینه. (زمخشری) (دستوراللغه). مذکر آید. (منتهی الارب). جای قلاده از سینه. (یادداشت مؤلف). آنجا که گردن بند بر او بود از سینه. (از مهذب الاسما). ج، نحور، نحر النهار، اول روز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نحر الشهر، اول ماه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج نحائر، نواحر،
{{مصدر}} شتر کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀجرجانی) (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی). اشتر کشتن. (دهار). قربانی کردن ستور را. (از ناظم الاطباء). کشتن شتر با نیزه زدن بر بالای سینه اش، با لفظ کردن گفته می شود. (فرهنگ نظام). شتر قربان کردن. تضحیه. کشتن شتر با فروبردن نیزه به گلوگاه وی:
فکندم رحال و زمام جنیبت
و الهمت بالنحر و النحر واجب.
حسن متکلم.
، خونریز. قربانی. (یادداشت مؤلف).
- عیدالنحر، یوم النحر. (ناظم الاطباء). روز گوسفندکشان. روز قربان. عید قربان. عید اضحی.
- یوم النحر، عید گوسفندکشان. (مهذب الاسما). روز دهم ذی الحجه. (منتهی الارب).
، بر پیش سینۀ کسی رسیدن و درآمدن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابل شدن با کسی. (از اقرب الموارد) : قعد فی نحر فلان، قابله. (اقرب الموارد)، روباروی شدن دو خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نحر الدار بالدار، روباروی شدآن خانه با این خانه. (ناظم الاطباء)، سینه کشان ایستادن (در نماز) ، یا دست راست بر دست چپ نهادن، یا سینه مقابل قبله کرده ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یا دستها را مقابل پیش سینه بلند کرده ایستادن. (ناظم الاطباء). دست راست بر دست چپ نهادن در نماز. (ترجمان علامۀ جرجانی)، بریدن سینه. (منتهی الارب) (آنندراج)، بر سینه زدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی)، نیزه زدن بر پیش سینۀ شتر. (ناظم الاطباء). نیزه زدن بر گلوگاه شتر. (اقرب الموارد)، خواندن نماز را در اول وقت آن. (از اقرب الموارد)، (اصطلاح عروض) انداختن هردو سبب و تاء ’مفعولات ’ که ’لا’ بماند ’فع’ به جایش نهند، و رکنی که در آن نحر واقع شود منحور نامند. (فرهنگ نظام). نزد عروضیان عبارت است از انداختن هر دو سبب و تاء ’مفعولات ’، پس ’لا’ بماند به جای آن ’فع’ نهند که دو حرف اول میزان است، و بعضی به جای سبب خفیف که از رکنی باقی ماند ’فل’ نهند، چرا که دو حرف میزان است و ’فل’ در کلام عرب بمعنی فلان می آید و ’فع’ مستعمل نیست، و آن رکن را که در آن نحر واقع شده منحور گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون از عروض سیفی)
لغت نامه دهخدا
نحر
(نَ کَ)
مسجدال نحر، نام مسجدی در منی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نحر
(نِ)
زیرک و ماهر دانا و آزموده کار متقن تیزخاطر بصیر در هر امور. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حاذق ماهر و بصیر فطن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نحر
بالای سینه و گفته اند محل گردنبند
تصویری از نحر
تصویر نحر
فرهنگ لغت هوشیار
نحر
((نَ))
گلو بریدن، شتر قربانی کردن، قسمت بالای سینه، جای گردن بند
تصویری از نحر
تصویر نحر
فرهنگ فارسی معین
نحر
شترکشی، قربانی، گلو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصر
تصویر نصر
(پسرانه)
یاری، مدد، پیروزی، ظفر، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نحریر
تصویر نحریر
حاذق، ماهر، دانشمند، زیرک، خردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحل
تصویر نحل
شانزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۲۸ آیه
عطای بی عوض
در علم زیست شناسی زنبور عسل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ را)
جمع واژۀ نحیر. رجوع به نحیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
یکی نحر. (از اقرب الموارد). رجوع به نحر شود، نحرهً: لقیته صحرهً نحرهً، عیاناً (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، به چشم دیدم او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
جای گردن بند از سینه. (مهذب الاسماء). پیش سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر نای گلو. (مهذب الاسماء). موضع نحراز حلق. ج، مناحر. (از اقرب الموارد). آنجای گردن شتر که از آنجا او را نحر کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، جای قربانی. (مهذب الاسماء). قربان جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن نحر می کنند و قربانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنجا که قربان کنند. مذبح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نحر. زیرک و ماهر و دانا و آزموده کار متقن و بصیر در هر کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانشمند و زیرک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که حاذق و زیرک و داناباشد. (فرهنگ نظام). نیک دانا. (دهار). نیک دان. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء). دانشمند. (نصاب). نیکوداننده. عالم ماهر. (فرهنگ خطی). ج، نحاریر
لغت نامه دهخدا
(نُ حَ)
جمع واژۀ نحیر. رجوع به نحیر شود
لغت نامه دهخدا
(عُرْ نُ / نِ / نَ دَ)
شتر کشتن. کشتن شتر را. قربانی کردن اشتر را. رجوع به نحر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زحر
تصویر زحر
زفتی زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحر
تصویر صحر
پختن به جوش آوردن سرخابی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحر
تصویر شحر
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحر
تصویر سحر
جادو کردن و فریفتن، محتاج و با علت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحر
تصویر دحر
راندن دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحر
تصویر جحر
سوراخ جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحریر
تصویر نحریر
دانش پژوه نیکدان زیرک وماهروداناوآزموده کار نیک دان، جمع نحاریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحر
تصویر منحر
پیش سینه، کرپانگاه، کشتار گاه شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحریر
تصویر نحریر
((نِ))
زیرک، حاذق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفر
تصویر نفر
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نظر
تصویر نظر
دیدگاه، نگر، نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نحص
تصویر نحص
گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، بدشگون، گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نثر
تصویر نثر
دیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سحر
تصویر سحر
سپیده دم، جادو، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بحر
تصویر بحر
دریا
فرهنگ واژه فارسی سره