جدول جو
جدول جو

معنی نجیبه - جستجوی لغت در جدول جو

نجیبه
(دخترانه)
مؤنث نجیب، شریف، اصیل، عفیف، پاکدامن
تصویری از نجیبه
تصویر نجیبه
فرهنگ نامهای ایرانی
نجیبه
نجیب، اصیل، شریف، خوش گوهر، گرامی
تصویری از نجیبه
تصویر نجیبه
فرهنگ فارسی عمید
نجیبه
(نَ بَ)
تأنیث نجیب است. (اقرب الموارد). ج، نجائب. رجوع به نجیب شود
لغت نامه دهخدا
نجیبه
نجیبه در فارسی مونث نجیب ماده شتر گرامی مونث نجیب، جمع نجابت (نجائب)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجیب
تصویر نجیب
(پسرانه)
شریف، اصیل، عفیف، پاکدامن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
(دخترانه)
سهم کسی از چیزی، بهره، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
تقدیر، سرنوشت، برای مثال کنون به آب می لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت (حافظ - ۵۰)، نصیب، بهره، هرچه که آن را علم و نشان گردانند، سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایبه
تصویر نایبه
حادثه، بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجیب
تصویر نجیب
اصیل، شریف، خوش گوهر، گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
آنچه مردم را به تعجب می اندازد، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
(یِ بَ)
تأنیث نایب است. رجوع به نایب و نائبه شود، سختی. مصیبت. رجوع به نائبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
بنت کعب بن عوف المازنیه الانصاریه، معروف به ام عماره. از زنان شجاع و نامبردار عرب است. وی به گاه ظهور اسلام به پیغمبر ایمان آورد و در سلک صحابۀ وی درآمد و در جنگها شرکت جست و مردانه دوشادوش مسلمانان پیکار کرد. در جنگ احد با آنکه دوازده زخم سنان و شمشیر بر تن داشت پیغمبر را تنها نگذاشت. در آن روز شجاعانه می جنگید و مادرش همراه وی بود و زخمهایش را می بست. در جنگ یمامه نیز شرکت جست و رشادت ها نمود و در این جنگ زخم های بسیار خورد و دستش نیز قطع گشت و چون به مدینه بازگشت ابوبکر که منصب خلافت داشت به عیادت وی رفت. وی در سال 13 هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ص 1098). و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 301 و الاصابه ج 4 ص 418 و 479 و قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(نَخَ)
مسکه که در اطراف شیرزنه چسبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
زنی جراح که در جنگ احدچند تن از کسان و فرزندان وی کشته شدند و او با این همه به زخم بندی مجروحین اشتغال ورزید و سپس به جنگ پرداخت و چون زه کمانش گسیخت گیسوان خود را برید و زه کمان ساخت. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسیبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
هرچه آن را علم و نشان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، سنگ گرداگرد دیوار خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ گرداگرد حوض که درز آن را به گچ و مانند آن درگیرند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن سنگ که بپای کنند بر کنارۀ حوض. (مهذب الاسماء) (از المنجد). واحد نصائب است. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نصائب. و نیز رجوع به نصائب شود، تأنیث نصیب است. (از اقرب الموارد). رجوع به نصیب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / بِ)
نصیب. حصه. قسمت. (از آنندراج). مأخوذ از نصیب. بهره. سهم. بهر. روزی. رزق. حظ. بخش: آن نان را که نصیبۀ خویش داشتی به روز به نیازمندان دهی. (منتخب قابوسنامه ص 18).
سوزنی را نصیبه ای برسان
تا سوی خانه بانصاب آید.
سوزنی.
جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای
هرچند یک مزه نبود شهد با شرنگ.
سوزنی.
و از آن نصاب نصیبۀ رفاهت و فراغت در باقی عمرما را مدخّر گرداند. (سندبادنامه ص 293). و گفت حقایق قلوب فراموش کردن نصیبۀ نفوس است. (تذکرهالاولیاء عطار). از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبۀ تمام دادند. (جهانگشای جوینی).
هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهاده ست
هر آنکه در طلبش سعی می کند با دست.
سعدی.
فیض ازل به زور و زرار آمدی به دست
آب خضر نصیبۀ اسکندر آمدی.
حافظ.
به مال غره چه باشی که یک دو روزی چند
همه نصیبۀ میراث خوار خواهد بود.
حافظ.
عاقلی گرد نانهاده مگرد
کز جهان جز نصیبه نتوان خورد.
اوحدی.
چون از ازل نصیبۀ ما عشق یار بود
در عشق او مگو که مرا اختیار بود.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
- بی نصیبه، بی بهره. بی نصیب:
یک تن زاهل فضل نیابی در این دیار
ز آن باغ بی نصیبه و بی بهره ز آن شجر.
سوزنی.
- نصیبۀ ازل، قسمت ازلی. آنچه در روز ازل برای آدمی مقدر و معلوم شده است. سرنوشت. تقدیر:
کنون به آب می لعل خرقه می شویم
نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت.
حافظ.
، بخت. طالع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابوالحسن بیهقی آرد: حکیم محمد بن عیسی النجیبی الباشتینی او را نسبت به نجیب الملک مطیبی بود که مشرف ممالک بود و این خواجه شاعری بود حکیم طبع، و هیچکس از شعرای بیهق که من دیده ام لطیف سخن تر و زیرکتر و عالم تر به عروض و اوصاف شعر از وی ندیدم، و مرد نیکومحاورت بود و نیکواخلاق و از اشعار او این قصیده است:
با من ای جان جهان تو هر نفس دیگر شوی
گاه گردی جان ستان و گاه جانپرور شوی
چرخ گردان نیستی من در شگفتم زآنکه چون
یک زمان حنظل شوی و یک زمان شکّر شوی
وز همه نادرتر است این خود که اندر یک زمان
هم کنی خصمی و هم اندر میان داور شوی
بتگری در دل کنی و ساحری در جان کنی
با خرد خصمی کنی و با هوا یاور شوی.
(از تاریخ بیهقی ص 229)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
خاک جوی و چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). خاکی که از چاه و جوی برآورند. (ناظم الاطباء). نبیثه. خاک چاه و نهر یا آنچه گرد نهر باشد از خاک. (از اقرب الموارد) ، خبر که زشتی آن آشکار گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه از خبر زشت که آشکار گردد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، نجائث، کوشش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مجهود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : بلغت نجیثته، أی بلغ مجهوده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
تأنیث نجیح است، بمعنی صابر. (اقرب الموارد) : نفس نجیحه، نفس شکیبا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
مالیاتی که در مراکش از ولایات مختلفه به خزانۀ پادشاه آن مملکت تحویل می شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گرامی شدن در حسب و ستوده بودن نظر و قول و عمل کسی. نجیب بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به نجابت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
آسمان خانه از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). سقف خانه از چوب ساخته که در آن نی و جز آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، صفۀ چوبین. (مهذب الاسما) ، شیر با آرد یا روغن آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مسکۀ آمیخته با شیر و آرد. (ناظم الاطباء). طعامی است از شیر و آرد و روغن. (از المنجد). کاچی، شیر تازه که روغن گاوبر آن افکنند. (یادداشت مؤلف) ، طعامی که میان آشامیدن و عصیده بود. (بحرالجواهر) ، گیاه کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آب گرم کرده به سنگ تفسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب گرم. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
روزینه و راتب از طعام و جز آن. (منتهی الارب). وظیفه. (اقرب الموارد). روزینه و راتب از طعام و جز آن. وظیفه و وجه گذران از طعام و جز آن. (آنندراج) ، بیع و هو ان یوجب البیع علی ان یاخذ البایع من ثمنه بعضاً فبعضاً فاذا استوفی یقال استوفی وجیبته. (منتهی الارب). وجیبه آن است که بیع بدانگونه ایجاب گردد که ثمن به اقساط به بایع مسترد گردد و چون همه ثمن به بایع رد شد گویند استوفی وجیبته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لزوم بیع و دریافت وجه آن کم کم و همینکه تمام وجه دریافت شد میگویند قد استوفی وجیبته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
اسم است آنچه را به شگفت آورد. (اقرب الموارد). کار شگفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجیبه
تصویر وجیبه
مزد گیره (جیره)، کاستکاری سودای کاستی (معامله قسطی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیبه
تصویر نقیبه
نقیبت در فارسی مونث نقیب و روان (نفس)، خرد، سکالش، کار، سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
سهم، رزق، حظ، بخش، نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجابه
تصویر نجابه
نجابت در فارسی آزادگی آزاد مردی پاک نژادی نژادگی ریشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیره
تصویر نجیره
پاداش، گیاه کوتاه، آسمانه چوبین تاک چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
مونث عجیب کار شگفت مونث عجیب جمع عجائب (عجایب) : امور عجیبه
فرهنگ لغت هوشیار
پالاد به ترکی کتل گویند اسپی است که پیشاپیش اسپ شاهان و فرماندهان برند پالا ز دروازه تا درگه شه دو میل - دو رویه سپه بود و پالا و پیل (اسدی توسی) یدک اسب کتل بالاد بالاده. توضیح جنیبه در عربی صوف پشم شتر شش ساله و ناقه ایست که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد (منتهی الارب) و بمعنی مذکر و در بالا در عربی (جنیب) است. رک منتهی الارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیبه
تصویر جیبه
جواب، پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیب
تصویر نجیب
اصیل، گرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیب
تصویر نجیب
آزاده، بزرگوار، پاکزاد، نیک نهاد، پاک نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
بهر، سهم، قسمت، نصیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد