جدول جو
جدول جو

معنی نجوبران - جستجوی لغت در جدول جو

نجوبران
(نُ)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، در 24 هزارگزی مغرب صحنه و 3 هزارگزی مغرب راه کرمانشاه به سنقر در دامنۀ سردسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه محلی و محصولش غلات و حبوبات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوران
تصویر نوران
(دخترانه)
نور (عربی) + ان (فارسی) ،مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف)، نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جبران
تصویر جبران
تلافی
جبران کردن: تلافی کردن صدمه و خسارتی که به کسی وارد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودران
تصویر نودران
شاگردانه و انعامی که به شاگرد خیاط بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
افسر نیروی دریایی، نظیر ستوان در نیروی زمینی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو ذَ)
از نژاد نوذر. نوذری. رجوع به فهرست ولف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، در 5 هزارگزی جنوب شرقی اشنویه و 5 هزارگزی جنوب جادۀ اشنویه به نقده، در جلگۀ سردسیری واقع است و 156 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اشنویه، محصولش غلات و حبوبات و توتون، شغل مردمش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. این ده شامل دو قسمت است به نام نوکران بالا و نوکران پائین، فاصله دو قسمت از هم یکهزار گز است و نوکران بالا71 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ملاح، کشتی بان:
بدان ناوبان گفت فیروزشاه
که کشتی برافکن هم اکنون به راه،
فردوسی،
، ستوان نیروی دریائی، (لغات فرهنگستان)، یکی از درجات نیروی دریائی مطابق ستوان در ارتش
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَرْ وَ)
رانندۀ ناو، کشتی ران
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ممکنات را گویند که جمع ناور باشد که به معنی ممکن است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از انجمن آرا). از لغات فرهنگ دساتیر است. رجوع به ناور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم، در 16 هزارگزی مشرق قم و یک هزارگزی راه سراجه، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها و انار و انجیر و بادام، شغل اهالی زراعت و جوال بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قصبۀ مرکزی بخش مزدقانچای شهرستان ساوه، در 60 هزارگزی غرب ساوه بر سر راه ساوه به همدان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2469 تن سکنه دارد. آب قصبه از10 رشته قنات کوچک و یک قنات بزرگ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و سیب زمینی و میوه های سردسیری و شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافی و کارگری است. مزارع مادآباد، علی کوسج، مرسعلی بلاغی، دوقان، قره گل جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 8500 گزی جنوب غربی فیروزآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 277 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ)
شاگردانه. فغیاز. برمغاز. دزدران. (یادداشت مؤلف). نوداران. نودارانه. نودارانی. نودرانی. رجوع به نوداران و نودرانی شود، نوکران و شاگردان (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ بُ)
دهی است از بخش داراب شهرستان فسا. با 239 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، در 31 هزارگزی شمال شرقی سنندج و 3 هزارگزی شمال شرقی آلی پینگ. در جلگۀ سردسیر واقع است و 270تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وگله داری و صنعت دستی آنجا بافتن قالیچه و گلیم است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ)
نام قلعه ای به بست و تکیناباد که یمین ملک در آغاز حملۀ مغول وزیر سلطان جلال الدین شمس الملک را در آنجا محبوس کرد. رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 194 و 195 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قریه ای است در دو فرسنگی بلخ. (از معجم البلدان). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ /نُو بَ نَ / نِ)
میوۀ نورس که چون تحفه کسی را برند یا فرستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است. در خاک ایران قرب مرز ترکیه هم از این قوم دیده شده است. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 125)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
کشتی بان ملاح، ستوان نیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوران
تصویر ناوران
کشتی بان ملاح راننده ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودران
تصویر نودران
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبران
تصویر جبران
تلافی کردن، خسارت و صدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوان
تصویر نجوان
پارسی است و برابر است با زعفران (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبرانه
تصویر نوبرانه
میوه تازه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
کشتی بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبران
تصویر جبران
((جُ))
تلافی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبران
تصویر جبران
باز نهش، شیان، باز پرداخت، برگرداندن
فرهنگ واژه فارسی سره
جاشو، کشتیبان، ملاح، ملوان، ناخدا، ناوخدا، ناوران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جبران
تصویر جبران
Compensation, Recoupment, Reparation, Restitution
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جبران
تصویر جبران
компенсация , возмещение , ремонт , возмещение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جبران
تصویر جبران
Entschädigung, Rückgewinnung, Reparatur, (DE) Rückerstattung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جبران
تصویر جبران
компенсація , відшкодування , ремонт , відшкодування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جبران
تصویر جبران
rekompensata, odzyskiwanie, naprawa, (PL) rekompensata
دیکشنری فارسی به لهستانی