جدول جو
جدول جو

معنی نجلاء - جستجوی لغت در جدول جو

نجلاء
(نَ)
زن فراخ چشم. (منتهی الارب). تأنیث انجل است. رجوع به انجل شود، عین نجلاء، چشم فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، طعنه نجلاء، زخم نیزۀ فراخ. (ناظم الاطباء). طعنۀ فراخ جراحت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجلا
تصویر نجلا
(دخترانه)
زنی که دارای چشمان درشت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آبیست مر بنی سعید بن قرط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به چشم کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چشم زدن کسی را (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
جمع واژۀ ناقل. رجوع به ناقل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داهیه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
جمع واژۀ نجیب. رجوع به نجیب شود
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
دلیر درگذرنده در امور معضل. (از آنندراج). جمع واژۀ نجید. رجوع به نجید شود
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
یازیدن. یا آن نحواء است با حای مهمله. (منتهی الارب). رجوع به نحواء شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبیل. رجوع به نبیل شود، جمع واژۀ نبل، بمعنی با فضل و بزرگی. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ذَ)
جمع واژۀ نذیل. رجوع به انذال و نذول شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سفیدپای. (دهار). مؤنث ارجل. (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه پشت. (دهار) ، سنگستان هموار. (ناظم الاطباء). سنگستان هموار و زمین سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین سخت که در آن رفته شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، گوسپند یک پای سپید. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (آنندراج). گوسپند یک پای سپید. ج، رجل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِلْ لا)
جمع واژۀ جلیل. بزرگواران. (دستوراللغه ادیب نطنزی) ، ستمکاران
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دور شدن.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام وادی. (منتهی الارب). و گویند نام قله ای است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوسپندی که ساقهایش سپید باشد. (معجم البلدان) (منتهی الارب). گوسفند که لنگهای وی سفید بود. (مهذب الاسماء). ج، حجل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مؤنث اثجل، زنی که شکمش کلان و فراخ باشد یا زن برآمده تهی گاه، توشه دان فراخ. ج، ثجل
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
روشن گردیدن کار و هویدا شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکشاف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نُ)
اسهال یا بیماری که موجب اسهال گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع نجیب، مردمان نجیب بزرگزادگان گرامی گوهران، ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزادازنجبادهرچنومنتجبی. (سنائی. مصف. 320)، چهل تن اندکه اموربندگان واصلاح حال وکارآنان رابعهده دارندودرحقوق خلق تصرف میکنند، نژادگان والا گهران بزرگ تباران بر گزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
راز و نیاز (در تازی واژگان نجواء و نجوی هر دو آمده است نجوی افزوده بر نجواء مانک های دیگری نیز دارد که در جای خود خواهد آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجلا
تصویر نجلا
درشت و زیبا: چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجلاء
تصویر انجلاء
((اِ جِ))
روشن شدن، آشکار گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین