جدول جو
جدول جو

معنی نجدی - جستجوی لغت در جدول جو

نجدی
(نَ)
میر نجدی یزدی. از شاعران قرن دهم هجری و به روایت صادقی کتابدار، از سادات عالی نسب یزد است. بارها به هندوستان مسافرت کرده. او راست:
با غیر همدمی و می ناب میزنی
بر آتش محبت ما آب میزنی
فرداست ای امام که از کفر غمزه اش
ناقوس در برابر مهتاب میزنی.
شادی طلاق دادۀ صدسالۀ من است
با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار؟
(از مجمعالخواص ص 98).
و نیز رجوع به هفت اقلیم (ذیل اقلیم سوم) و نگارستان سخن ص 118 و تذکرۀ روز روشن ص 685 شود
لغت نامه دهخدا
نجدی
نجدی در فارسی وابسته به نجد منسوب به نجد: ساکن نجد
تصویری از نجدی
تصویر نجدی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادی
تصویر نادی
(دخترانه)
ندا دهنده، ندا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادی
تصویر نادی
ندا کننده، باشگاه، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
از جنس نمد، چیزی که از نمد ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجدت
تصویر نجدت
دلیر بودن، دلیری، قوت و شدت، مردانگی، یاری، کمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جندی
تصویر جندی
سپاهی، لشکری
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جَ)
منسوب است به شهر نجف. رجوع به نجف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از خربوزه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
هر جا رطبی تری است نجدی
آمناگوی شهد مجدی است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان شهاباد بیرجند در 12 هزارگزی شمال بیرجند، سکنۀ آن 222 تن، آب از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی. به اصطلاح محلی آنجا را کماته بجدی نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
انفع: اجدی من الغیث فی اوانه، گام کوتاه زدن و تیز رفتن: اجذفت المراءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اجد. جمع واژۀ جدی. بزغالگان
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جراحت روان. (آنندراج) (از منتهی الارب). زخم روان و جاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دهنده و بخشنده و عطا کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به نرد. رجوع به نرد شود.
- عظم نردی، استخوانی که کنار استخوان پاشنه به آن پیوسته است و آن شش پهلو دارد مانند کعبتین نرد. رجوع به تشریح میرزاعلی ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
اسم فاعل از ندا، (اقرب الموارد)، نداکننده، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
انجمن، (دهار)، انجمن روز، انجمن وقتی که مجتمع باشند، (منتهی الارب) (آنندراج)، جای حدیث کردن، (مهذب الاسماء)، انجمن و مجلس بحث مردم در روز، انجمن و مجلس مادام که مردم در آن مجتمعند و چون پراکنده شوند این اسم بر آن اطلاق نمی شود، (اقرب الموارد)، انجمن هنگامی که با هم جمع شده و گفتگو کنند، (ناظم الاطباء)، انجمن، ندوه، ندی، منتدی، ج، اندیه، جج، اندیات، عشیره، کسان: فلیدع نادیه، (قرآن 17/96)، ای عشیرته و التقدیر اهل نادیه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خواجه نجمی، در مجالس النفایس ترجمه شاه محمد قزوینی (ص 384) آمده: خواجه نجمی شخصی زنده دل کامل است و شعرهای خوب دارد و این مطلع از اوست:
با بتان ماه پیکر آشنائی مشکل است
آشنائی چون میسر شد جدائی مشکل است
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
منسوب به سنجد، نام رنگی است. اگر قبل از رنگ آمیزی پارچه را خوب با آب خیس کنند و رنگ چناری بزنند سنجدی میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ مُشْ شَ)
ده کوچکی است از دهستان تبادکان بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجدت
تصویر نجدت
شجاعت، دلاوری، مردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
پیسگی پیشکی منسوب به نقد: آنچه که بوجه نقد و رایج پرداخته شود: جوایز نقدی، آنچه که بهایش فی المجلس پرداخته شود: معامله نقدی
فرهنگ لغت هوشیار
نجدت در فارسی: تفتود: استواری و دلیری برابر کاری دشوار و چیزی ترسناک، بی باکی دلیری مردانگی، سختی، جنگ، ترس، سرود، یار یاور، یاریگری (مصدر. اسم) سرود: نجده سازازدل شکسته دلان این چنین نجده راشکست مده. (خاقانی. سج. 800) -8 شجاع، یاریاور: شیران شده یاوران رزمت اقبال تونجده یاوران را. (خاقانی. سج. 34)، یاری یاوری: چون سلطان اورا درحالت آن محنت بدیدکوکبه جماعتی ازخواص غلامان به نجده اوفرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجسی
تصویر نجسی
در تازی نیامده ریمنکی چرکینی ریمناکی پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجفی
تصویر نجفی
منسوب به نجف اهل نجف
فرهنگ لغت هوشیار
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجید
تصویر نجید
شیر را گویند بسبب شجاعت و جراتش، وقاد، شجاع، نجد، مکروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادی
تصویر نادی
ندا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی سپاهی گندی لشکری سیاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان بکار می پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است: اگر قبل از رنگ آمیزی پارچه را خوب با آب خیس کنند و رنگ چناری بزنند سنجدی میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
منسوب به نمد ساخته از نمد: (کلاه نمدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادی
تصویر نادی
ندا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجسی
تصویر نجسی
((نَ جِ))
مدفوع انسان، کنایه از مشروبات الکلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجده
تصویر نجده
((نَ دَ یا دِ))
سرود، شجاع، یار، یاور، یاری، یاوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجدت
تصویر نجدت
((نَ دَ))
دلیری، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندی
تصویر جندی
((جُ))
لشکری، سپاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان به کار می پردازد
فرهنگ فارسی معین