جدول جو
جدول جو

معنی نجداء - جستجوی لغت در جدول جو

نجداء
(نُ جَ)
دلیر درگذرنده در امور معضل. (از آنندراج). جمع واژۀ نجید. رجوع به نجید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
ناقه نکداء، اشتری بی شیر. (مهذب الاسماء). ناقۀ بی شیر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، شترمادۀ بسیارشیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) ، آن اشتر که بچۀ او نزید و او همیشه بسیارشیر باشد. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازمتن اللغه). ج، نکد، شوم عسر. (اقرب الموارد). نکد. (منتهی الارب). تأنیث انکد. رجوع به انکد و نیز رجوع به نکد شود. ج، نکد
لغت نامه دهخدا
به چشم کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چشم زدن کسی را (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دعا. نداء، صوت. آواز. نداء. (المنجد). رجوع به نداء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ریگ تودۀ بلند. (منتهی الارب). رمله مشرفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دختر پستان برآمده. (ناظم الاطباء). ج، نهد
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
جمع واژۀ نجیب. رجوع به نجیب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
اصحاب نجده بن عامر حنفی خارجی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیروان نجده بن عامر الحنفی. (بیان الادیان). نام فرقه ای است از خوارج که از پیروان نجده بن عامر حنفی هستند. نجده بن عامر با سپاه خود از یمامه به قصد بیعت و پیوستن با نافعبن ازرق مؤسس فرقۀ ازارقه بیرون آمد، در اثنای راه با جمعی از سران ازارقه که از نافعبن ازرق روی گردانده بودند برخورد کرد، منشعبین ازارقه نجده بن عامر را به یمامه برگرداندند و با وی به امامت بیعت کردند و از اینجا فرقۀ نجدات پدید آمد، اما اندکی بعد میان اهل این فرقه اختلاف افتاد و بر سه دسته منشعب شدند، گروهی با عطیه بن اسود حنفی به سیستان رفتند، گروهی با ابوفدیک به جنگ نجده قیام کردند و او را کشتند و گروهی دیگر نسبت به نجده و امامت وی وفادار ماندند. (از ترجمه ملل و نحل شهرستانی ص 137) (تاریخ مذاهب اسلام صص 80- 84). اهل این فرقه گویند: مردم را به امامی حاجت نباید باشد اما واجب است بین خود به عدالت معامله کنند و اگر هم خواستند امامی نصب کنند باید امامی باشد که رعایت عدالت را در بین خودشان بر آنها تحمیل کند، با ازارقه در تکفیر امیرالمؤمنین (ع) و صحابه موافقت دارند ولی در سایر احکام با آنان مخالفند. در نادانی در فروع نیز اختلاف کرده اند، پاره ای از آنها گفته اند جهال در فروع معذور می باشند و آنان را عاذریه گویند. برخی دیگر با این قول موافق نیستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مواقف). اینان معتقد بودند که اگر کسی مرتکب گناهی شود که حرام بودن آن مسلم باشد و عموم مسلمانان در آن باب اجماع کرده باشند آن شخص مشرک محسوب می شود ولی اگر از کسی گناهی سر زند که مسلمین درباب تحریم آن اتفاق ندارند چون می توان گفت که شخص مرتکب به حرام بودن آن عمل علم نداشته است باید تا موقع به دست آوردن دلیل و حجت قاطعاز دادن حکم درباره وی خودداری کرد و امر را برای علمای فقه واگذاشت. (از تاریخ خاندان نوبختی ص 34)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن فراخ چشم. (منتهی الارب). تأنیث انجل است. رجوع به انجل شود، عین نجلاء، چشم فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، طعنه نجلاء، زخم نیزۀ فراخ. (ناظم الاطباء). طعنۀ فراخ جراحت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ)
یازیدن. یا آن نحواء است با حای مهمله. (منتهی الارب). رجوع به نحواء شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
جمع واژۀ ندید، به معنی نظیر و مانند و همتا. رجوع به ندید شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
عطا یافتن. (تاج المصادر). رسیدن بعطا. (منتهی الارب)، رفتن بر زمین جدد. در زمین هموار رفتن، براه راست رفتن، اجداد طریق، جدد (زمین هموار درشت) گردیدن راه. (منتهی الارب). هامون شدن زمین. (تاج المصادر)، درستی در کار. ضد هزل، اجداد نخل، بوقت درو رسیدن خرمابن. بوقت بریدن رسیدن بار خرما. (تاج المصادر). بریدن بار خرما، اجدّت قرونی منه، یعنی گذاشتم او را. (منتهی الارب)، کوشیدن در کار: اجدّ فی الأمر، کوشید در کار. (منتهی الارب). بوش کردن. (تاج المصادر)، اجدّ بها امراً، ای اجدّ امره بها، نصب علی التمییز. (تاج العروس)، اجدّ فلان امره بذلک، ای احکمه. (تاج العروس از اصمعی)، خداوند بخت گردانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
اسهال یا بیماری که موجب اسهال گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
راز و نیاز (در تازی واژگان نجواء و نجوی هر دو آمده است نجوی افزوده بر نجواء مانک های دیگری نیز دارد که در جای خود خواهد آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداء
تصویر جداء
سود، توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نجیب، مردمان نجیب بزرگزادگان گرامی گوهران، ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزادازنجبادهرچنومنتجبی. (سنائی. مصف. 320)، چهل تن اندکه اموربندگان واصلاح حال وکارآنان رابعهده دارندودرحقوق خلق تصرف میکنند، نژادگان والا گهران بزرگ تباران بر گزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار