جمع واژۀ نجد. رجوع به نجد شود، حمایل تیغ. (منتهی الارب). بند شمشیر که بر دوش و سینه حمایل اندازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). حمایل شمشیر. (ناظم الاطباء). دوال شمشیر. (مهذب الاسما) ، طویل النجاد، مرد درازقامت. (منتهی الارب). کنایه از طویل القامه است. (از المنجد) ، فلان طلاع نجد و انجده و نجاد و انجاد، او ضابط است در معالی امور و غالب بر آن. (منتهی الارب). هو طلاع نجاد، او نیک آزماینده است در کارها وتصرف کننده در آنها و نیک ماهر و تجربه کار و زیرک است و پیوسته همت او مایل به معالی امور می باشد. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. ژنده. نهالی
جَمعِ واژۀ نجد. رجوع به نجد شود، حمایل تیغ. (منتهی الارب). بند شمشیر که بر دوش و سینه حمایل اندازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). حمایل شمشیر. (ناظم الاطباء). دوال شمشیر. (مهذب الاسما) ، طویل النجاد، مرد درازقامت. (منتهی الارب). کنایه از طویل القامه است. (از المنجد) ، فلان طلاع نجد و انجده و نجاد و انجاد، او ضابط است در معالی امور و غالب بر آن. (منتهی الارب). هو طلاع نجاد، او نیک آزماینده است در کارها وتصرف کننده در آنها و نیک ماهر و تجربه کار و زیرک است و پیوسته همت او مایل به معالی امور می باشد. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. ژنده. نهالی
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
اقوامی که از لحاظ اصل و نسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوان بندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند، اصل، نسب، سرشت نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آن ها در شرف انقراض است نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آن ها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی می کنند نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی به سر می برند
اقوامی که از لحاظ اصل و نسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوان بندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند، اصل، نسب، سرشت نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آن ها در شرف انقراض است نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آن ها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی می کنند نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی به سر می برند
نهادن، سرشت، طبیعت، برای مثال خدای عرش جهان را چنین نهاد «نهاد» / که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد (رودکی - ۴۹۵)، ضمیر، دل، سازمان، مؤسسه، بنیان، اساس، در علوم ادبی مسندٌالیه، روش، طرز، راه ورسم، مراسم، آیین، آداب، مقام، پایگاه، قرار، مواضعه بافت ادا کردن، پرداختن
نهادن، سرشت، طبیعت، برای مِثال خدای عرش جهان را چنین نهاد «نهاد» / که گاه مردم شادان و گه بُوَد ناشاد (رودکی - ۴۹۵)، ضمیر، دل، سازمان، مؤسسه، بنیان، اساس، در علوم ادبی مسندٌالیه، روش، طرز، راه ورسم، مراسم، آیین، آداب، مقام، پایگاه، قرار، مواضعه بافت ادا کردن، پرداختن
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
از این شاعر محمد بن عمر رادویانی مؤلف ترجمان البلاغه درفصل ’تفریق و تقسیم’ (چ آتش ص 72) بیتی آورده است: نیست به خوبی رخانت ماه ازیراک ماه به گرد رخت همیشه بتابد. و جز این از حال و آثار او اطلاعی به دست نیفتاد
از این شاعر محمد بن عمر رادویانی مؤلف ترجمان البلاغه درفصل ’تفریق و تقسیم’ (چ آتش ص 72) بیتی آورده است: نیست به خوبی رخانْت ماه ازیراک ماه به گرد رخت همیشه بتابد. و جز این از حال و آثار او اطلاعی به دست نیفتاد
به نجد برآمدن یا بسوی نجد برآمدن. (منتهی الارب). بنجد درآمدن یا بسوی نجد درآمدن. (آنندراج). بنجد شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از نجدبرآمدن و بسوی نجد رفتن. (ناظم الاطباء). و منه المثل: انجد من رای حضناً، و حضن اسم جبلی است.
به نجد برآمدن یا بسوی نجد برآمدن. (منتهی الارب). بنجد درآمدن یا بسوی نجد درآمدن. (آنندراج). بنجد شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از نجدبرآمدن و بسوی نجد رفتن. (ناظم الاطباء). و منه المثل: انجد من رای حضناً، و حضن اسم جبلی است.