جدول جو
جدول جو

معنی نجاد - جستجوی لغت در جدول جو

نجاد
(نَجْ جا)
فراش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آنکه بستر و بالین دوزد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بستر و بالین سازد. (ناظم الاطباء). مصلی دوز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نجاد
(نِ)
جمع واژۀ نجد. رجوع به نجد شود، حمایل تیغ. (منتهی الارب). بند شمشیر که بر دوش و سینه حمایل اندازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). حمایل شمشیر. (ناظم الاطباء). دوال شمشیر. (مهذب الاسما) ، طویل النجاد، مرد درازقامت. (منتهی الارب). کنایه از طویل القامه است. (از المنجد) ، فلان طلاع نجد و انجده و نجاد و انجاد، او ضابط است در معالی امور و غالب بر آن. (منتهی الارب). هو طلاع نجاد، او نیک آزماینده است در کارها وتصرف کننده در آنها و نیک ماهر و تجربه کار و زیرک است و پیوسته همت او مایل به معالی امور می باشد. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. ژنده. نهالی
لغت نامه دهخدا
نجاد
بند شمشیر حمایل شمشیربندشمشیر
تصویری از نجاد
تصویر نجاد
فرهنگ لغت هوشیار
نجاد
((نِ))
حمایل شمشیر، بند شمشیر
تصویری از نجاد
تصویر نجاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجات
تصویر نجات
(پسرانه)
رهایی، خلاصی، آزادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
(پسرانه)
بسیار سجد کننده، لقب امام چهارم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نماد
تصویر نماد
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از نژاد
تصویر نژاد
اقوامی که از لحاظ اصل و نسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوان بندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند، اصل، نسب، سرشت
نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند
نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آن ها در شرف انقراض است
نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آن ها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی می کنند
نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاد
تصویر نفاد
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماد
تصویر نماد
نشانه یا علامتی با معنای خاص، سمبل، در ریاضیات هر نشانه یا حرفی که برای نشان دادن کمیت، عمل یا رابطه ای به کار می رود مانند ÷ و ×
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاد
تصویر نقاد
منتقد آثار ادبی، جداکنندۀ خوب از بد، کسی که درم و دینار را وارسی کند و سره و ناسره را از هم جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
کسی که اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
کسی که سجده بسیار کند، بسیار سجده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجات
تصویر نجات
رهایی یافتن. خلاص، رهایی، کنایه از رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجار
تصویر نجار
اصل و تبار، حسب
لون، رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجند
تصویر نجند
نژند، اندوهگین، افسرده، پژمرده، سرگشته، خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
یاری دادن، دعوت پذیرفتن، بلند خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
نجدها، زمین های بلند، جمع واژۀ نجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
نهادن، سرشت، طبیعت، برای مثال خدای عرش جهان را چنین نهاد «نهاد» / که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد (رودکی - ۴۹۵)، ضمیر، دل، سازمان، مؤسسه، بنیان، اساس، در علوم ادبی مسندٌالیه، روش، طرز، راه ورسم، مراسم، آیین، آداب، مقام، پایگاه، قرار، مواضعه
بافت
ادا کردن، پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ نجد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زمینهای بلند. (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کسی که به سوی نجد بسیار می آید. ج، مناجید. (ناظم الاطباء) ، رجل منجاد، مرد بسیار یاری کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نجاده. رجوع به نجاده شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
حرفۀ نجّاد. (از المنجد). فراش دوزی. بالین دوزی. عمل نجاد. رجوع به نجّاد شود
لغت نامه دهخدا
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از این شاعر محمد بن عمر رادویانی مؤلف ترجمان البلاغه درفصل ’تفریق و تقسیم’ (چ آتش ص 72) بیتی آورده است:
نیست به خوبی رخانت ماه ازیراک
ماه به گرد رخت همیشه بتابد.
و جز این از حال و آثار او اطلاعی به دست نیفتاد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به نجد برآمدن یا بسوی نجد برآمدن. (منتهی الارب). بنجد درآمدن یا بسوی نجد درآمدن. (آنندراج). بنجد شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از نجدبرآمدن و بسوی نجد رفتن. (ناظم الاطباء). و منه المثل: انجد من رای حضناً، و حضن اسم جبلی است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجاد
تصویر سجاد
بسیار سجده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجاد
تصویر بجاد
گلیم راه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
دعوت را پذیرفتن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاد
تصویر انجاد
جمع نجد، زمین بلند، آن چه بدان خانه را زینت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجات
تصویر نجات
رهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجار
تصویر نجار
چوبکار، درودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماد
تصویر نماد
سمبول، سمبل، مظهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهاد
تصویر نهاد
موسسه، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیاد
تصویر نیاد
طبیعت
فرهنگ واژه فارسی سره