جدول جو
جدول جو

معنی نجاحی - جستجوی لغت در جدول جو

نجاحی(نَ حی ی)
کل خوردنی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواحی
تصویر نواحی
ناحیه، جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناحی
تصویر ناحی
قاصد، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
پیروزی، رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
(نَجْ جا)
درودگری. (ناظم الاطباء). نجارت. نجاره. دروگری. درگری. عمل نجار. رجوع به نجار شود.
- امثال:
کار بوزینه نیست نجاری
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هجری قمری از طرف سلسلۀ بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسلۀ بنی نجاح زبید است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 82 و الاعلام زرکلی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
خمیده، مایل شده، (ناظم الاطباء)، قصدکننده و گرداننده، (شمس اللغات)، ناح، نحوی، عالم به علم نحو، ج، نحاه
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با حی ی)
کلب نباحی، سگ خشن بانگ. ضخم الصوت. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). سخت بانگ خشن صدا. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اسماعیل (ملا...)، فرزند ملا ابراهیم استرآبادی، متخلص به نجاتی. از شاعران قرن دهم هجری است. او راست:
آمد بهار و هر طرفی صوت بلبلی است
ساقی بیار می که عجب موسم گلی است.
(از تحفۀ سامی ص 82)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صبر، چه آن نجاح و رسیدن به مقصود را آسان می کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از این شاعر محمد بن عمر رادویانی مؤلف ترجمان البلاغه درفصل ’تفریق و تقسیم’ (چ آتش ص 72) بیتی آورده است:
نیست به خوبی رخانت ماه ازیراک
ماه به گرد رخت همیشه بتابد.
و جز این از حال و آثار او اطلاعی به دست نیفتاد
لغت نامه دهخدا
(نَ را)
شتر تشنه از خوردن تخم گیاه بری. (آنندراج) : ابل نجاری، شتران تشنه. (ناظم الاطباء). نجری ̍. (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
نام جمعی از طایفۀ معتزله که به عذاب قبر قائل نیستند و قرآن را مخلوق میدانند و رؤیت رب را منکرند. (انساب سمعانی). رجوع به نجاریه شود
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
منسوب است به نجار که بطنی است از خزرج. (انساب سمعانی) ، منسوب است به بنوالنجار که محله ای است در کوفه. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
احمد بن علی بن احمد نجاشی اسدی کوفی، مکنی به ابوالخیر یا ابوالحسن یا ابوالعباس و معروف به ابن الکوفی و نجاشی و شیخ نجاشی. صاحب رجال، از علمای ثقۀ امامیه است. وی در قرن پنجم هجری میزیسته و از شاگردان سید مرتضی علم الهدی بوده است. از تألیفات او یکی کتاب رجال است و دیگر اخبار بنی سنسن و اخبار الوکلاء الاربعه و اعمال جمعه و التعقیب و تفسیر قرآن و جز آن. وی به سال 450 هجری قمری در 78سالگی درگذشت. (ازریحانهالادب ج 4 ص 168). و نیز رجوع به روضات الجنات ص 17 و هدیهالاحباب ص 253 و مستدرک الوسایل ص 501 و اعیان الشیعه ج 10 ص 102 و تاریخ خاندان نوبختی و تاریخ اسلام ص 91 و فهرست کتاب خانه مدرسه سپه سالار ج 2 ص 120 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شی ی)
آنکه برماند شکار را بسوی شکاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه می رماند شکار را تا بسوی شکارچی رود. (ناظم الاطباء). ناجش. آهوگردان. شکارگردان. شکارانگیز
لغت نامه دهخدا
(نَ شی ی / نَ / نِ شی ی / نِ)
لقب عام ملوک حبشه. (از آثارالباقیه). لقب پادشاه حبشه. (غیاث اللغات از صراح). معرب نیجوستی است که درزبان حبشی بمعنی ملک است. (از المنجد) :
چو از نقش نجاشی بازپرداخت
به مهرنام خسرو نامه ای ساخت.
نظامی.
قیصر از روم و نجاشی از حبش
بر درش بهروز و لالا دیده ام.
خاقانی.
نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش
مولی صفت نموده و لالازبان شده.
خاقانی.
کآن قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیت ها. مناطق. جمع واژۀ ناحیه. رجوع به ناحیه و ناحیت شود: و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود الالعالم).
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
صواب آن می نماید که بنه پیش کنیم و سوی دهستان رویم و گرگان و آن نواحی بگیریم که تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی ص 632). ارسلان خان که ولی عهد بود خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب و آن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی ص 536). شغل وزارت ری و جبال آن نواحی مهمتر شغل هاست. (تاریخ بیهقی ص 395). و به اتفاق به شیراز رفتند و دیگر اعمال و... با مردم آن نواحی شرط کردند کی هر کس آنجا مقام سازد جزیه و خراج می دهد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115).
مسافران نواحی ّ هفت گردونند
مؤثران مزاج چهارارکانند.
مسعودسعد.
چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و شعاع سپهر اسلام در سایۀ چترآل ناصرالدین بر آن نواحی گسترده شد. (کلیله و دمنه). و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد. (کلیله و دمنه).
- نواحی شناس:
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای.
سعدی.
، حوالی و اطراف شهر. (ناظم الاطباء). دهات و حومه شهر: پس از بازگشتن با نیشابور منی نان سیزده درم شده بود و بیشتر از مردم نواحی شهر بمرد. (تاریخ بیهقی ص 622). بیشتر نواحی اهواز روی به خرابی نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
- نواحی نشین، ساکن حومه شهر:
نواحی نشینان آن کوهسار
تظلم نمودند از شهریار.
نظامی.
، کنارهای ملک. (غیاث اللغات). حدود یک خطه. (فرهنگ فارسی معین). کناره ها. اطراف. (ناظم الاطباء). ثغور. مرزها. حدود: و بی تردیدی بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد... خلل آن به اطراف و نواحی مملکت او بازگردد. (کلیله و دمنه).
نواحی ّ ملک از کف بدسگال
به لشکر نگه دار و لشکر به مال.
سعدی.
، کناره های دریا، اراضی متصل به هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
کامیاب و پیروز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
مناطق، جمع ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری، دکان نجاردرودگری، حقی که به نجارده یاقریه پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاشی
تصویر نجاشی
نجاشی در فارسی پاژ نام شاهان هبشه لقب عام پادشاهان حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
جمع ناحیه، کناره ها، کرانه ها، اطراف شهر و ده، حدود یک خط، حوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
((نَ))
پیروزی، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاشی
تصویر نجاشی
((نَ))
لقب پادشاهان حبشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاری
تصویر نجاری
درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره
اطراف، اکناف، حدود، حوزه، خطه، کرانه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیروزی، رستگاری، فلاح، حاجت روایی، کامیابی، مرادمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد