ابن یمن، معروف به نظیف القس، از اطبای عهد عضدالدولۀ دیلمی است که به فرمان وی در بیمارستانی که در بغداد تأسیس کرده بود به معالجۀ بیماران پرداخت. وی از مترجمان کتابهای علمی یونانی به زبان عربی است، ترجمه اضافاتی بر اشکال مقالۀ دهم از کتاب اقلیدس از اوست. (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 1 ص 282 و 335)
ابن یمن، معروف به نظیف القس، از اطبای عهد عضدالدولۀ دیلمی است که به فرمان وی در بیمارستانی که در بغداد تأسیس کرده بود به معالجۀ بیماران پرداخت. وی از مترجمان کتابهای علمی یونانی به زبان عربی است، ترجمه اضافاتی بر اشکال مقالۀ دهم از کتاب اقلیدس از اوست. (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 1 ص 282 و 335)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست: فتادگان به فلک سر فرونمی آرند زمین به گرد سر آسمان نمیگردد. عشق زیاد مایۀ اندوه میشود تریاق کار زهر کند چون فزون خوری. (از تذکرۀ صبح گلشن ص 511) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست: وفا با بیوفا کردم چه کردم غلط کردم خطا کردم چه کردم (ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست: فتادگان به فلک سر فرونمی آرند زمین به گرد سر آسمان نمیگردد. عشق زیاد مایۀ اندوه میشود تریاق کار زهر کند چون فزون خوری. (از تذکرۀ صبح گلشن ص 511) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست: وفا با بیوفا کردم چه کردم غلط کردم خطا کردم چه کردم (ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
تب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محموم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، آنکه از بسیاری رفتگی خون سست شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ضعیف. (دهار). که ضعیف شده باشد از بیرون آمدن خون بسیار. (مهذب الاسماء) ، مست. (منتهی الارب) (آنندراج). سکران. (اقرب الموارد) (المنجد). مستی که عقل وی زایل شده باشد. (ناظم الاطباء) ، بیهوش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بئر نزیف، چاه کم آب. (از المنجد). رجوع به نزف شود، کسی که در خصومت حجت وی قطع شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نزف شود
تب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محموم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، آنکه از بسیاری رفتگی خون سست شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ضعیف. (دهار). که ضعیف شده باشد از بیرون آمدن خون بسیار. (مهذب الاسماء) ، مست. (منتهی الارب) (آنندراج). سَکْران. (اقرب الموارد) (المنجد). مستی که عقل وی زایل شده باشد. (ناظم الاطباء) ، بیهوش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بئر نزیف، چاه کم آب. (از المنجد). رجوع به نزف شود، کسی که در خصومت حجت وی قطع شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نَزْف شود
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفای او نحیف. مولوی
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف. مولوی