جدول جو
جدول جو

معنی نتیف - جستجوی لغت در جدول جو

نتیف
(نَ)
لقب ابن عبدالله ، فقیه اصولی اصفهانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نتیف
(نَ)
جمل نتیف، شتر نر موی برچیده چندان که قطران مالند بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر نر موی ریخته یا موی برچیده جهت قطران مالیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیف
تصویر تیف
خار، خس، خلاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
پاکیزه، پاک، تمیز، بی آلایش، صاف، صافی، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
تنگ پالان شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ضعیف نعیف، از اتباع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پلید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجس. (متن اللغه) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). چرکین. (ناظم الاطباء). نضف. (متن اللغه) (المنجد). رجوع به نضف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن یمن، معروف به نظیف القس، از اطبای عهد عضدالدولۀ دیلمی است که به فرمان وی در بیمارستانی که در بغداد تأسیس کرده بود به معالجۀ بیماران پرداخت. وی از مترجمان کتابهای علمی یونانی به زبان عربی است، ترجمه اضافاتی بر اشکال مقالۀ دهم از کتاب اقلیدس از اوست. (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 1 ص 282 و 335)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نیمه. (مهذب الاسماء). نصف. یکی از دو شقۀ چیزی. (از متن اللغه). نیمۀ هر چیز. (غیاث اللغات). دو یک. نیم. نصف. (یادداشت مؤلف) ، معجر. مقنعۀ زنان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کواشمه. (مهذب الاسماء). خمار. (اقرب الموارد) (متن اللغه). معجر. مقنعه. چارقد. روپاک، عمامه و هرچه بدان سر بپوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه سر را بپوشاند اعم از عمامه یا روسری و خمار. (از المنجد) ، چادر دورنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برد دورنگ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، چادر نادوخته، یعنی یک عرض باشد. (غیاث اللغات) ، پیمانه ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خادم. (متن اللغه). رجوع به ناصف و نصفه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ صَ)
زن میانه سال خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). تصغیر نصف است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حنظل کفانیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نقف شود، تنه درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معنی بعدی شود، جذع نقیف، تنه درخت دیوچه خورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنه درخت که ارضه آن را خورده باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقف. و رجوع به منقوف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
موی برکندۀ افتاده. نتافه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ما سقط من النتف. (اقرب الموارد). رجوع به نتف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مکر. فریب. تزویر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چیزی که در آن بوی بد آید. (آنندراج) (غیاث اللغات). آنچه بدبو شده باشد. (از اقرب الموارد). نتن. رجوع به نتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوروزعلی بیگ شاملو. او راست:
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایۀ اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 511)
رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست:
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
(ازتذکرۀ صبح گلشن ص 511)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تیر پهن پیکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر پیکان فراخ. (فرهنگ خطی) ، مشک کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، نجف
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محموم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، آنکه از بسیاری رفتگی خون سست شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ضعیف. (دهار). که ضعیف شده باشد از بیرون آمدن خون بسیار. (مهذب الاسماء) ، مست. (منتهی الارب) (آنندراج). سکران. (اقرب الموارد) (المنجد). مستی که عقل وی زایل شده باشد. (ناظم الاطباء) ، بیهوش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بئر نزیف، چاه کم آب. (از المنجد). رجوع به نزف شود، کسی که در خصومت حجت وی قطع شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نزف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ داق ق)
مبالغۀ نتف. (تاج المصادر بیهقی). موی برکندن (شدد للمبالغه). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء:
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
، نااستوار. نامحکم. سست:
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت او زفت و وفای او نحیف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شمشیر پهن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آهن پارۀ پهنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آهن پارۀ پهن و درازی که در را بدان بندند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کتف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به کتیفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصیف
تصویر نصیف
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیف
تصویر نضیف
پلید، نجس، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
پاکیزه، پاک، طاهر، تمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
لاغر، تکیده، مرد عاجز، نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیف
تصویر ندیف
پنبه دوز، پنبه زده پشم زده نستک (محلوج زده را گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیف
تصویر کتیف
رزه، شمشیر، آهستگی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیف
تصویر تیف
خس و خار و خلاشه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نتفه، دستچین ها دهش ها جمع نتفه: صوادرنتف ازکرایم خدر خاطر... درگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تپ زده تپ کرده، زبان خشک تشنه، بیهوش، چاه کم آب، خونرفته سست، خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
((نَ))
پاکیزه، تمیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحیف
تصویر نحیف
((نَ))
لاغر، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیف
تصویر تیف
خار، خس
فرهنگ فارسی معین
باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار
متضاد: قوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکیزه، پاک، تمیز، شسته، شسته رفته، طاهر، منزه، منقح، مهذب، نقی
متضاد: کثیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد