جدول جو
جدول جو

معنی نترسا - جستجوی لغت در جدول جو

نترسا
شجاع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرسا
تصویر نرسا
(دخترانه)
در اساطیر زوروانیه نام یکی از خدایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نترس
تصویر نترس
بی ترس، بی باک، پردل، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسا
تصویر نارسا
ناقص، کنایه از کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسا
تصویر ترسا
عیسوی مذهب، مسیحی، نصرانی، راهب، ترسنده، بیم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ تَ)
که نمی ترسد. گستاخ. دلیر. متهور. جسور. بی پروا.
- سر نترس داشتن، بی باک و بی پروا بودن. در تهور و جسارت افراط کردن. به غایت گستاخ و خیره سر بودن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اساطیر زروانیه، نام یکی از خدایان است. تئودور بارکونائی آرد: ’وقتی که اوهرمزد به نیکان زن داد زنان گریختند و نزد شیطان (اهریمن) شدند. چون اوهرمزد نیکان را آرامش و سعادت بخشید، شیطان نیز زنان را سعادتمند گردانید. شیطان به زنان اجازه داد که هرچه خواهند از او بطلبند. اوهرمزد ترسید که مبادا زنان طلب آمیزش با نیکان کنند و از این امر نیکان را گزندی برسد و به عقوبتی گرفتار آیند، پس تدبیری اندیشید و خدائی نرسانام را بیافرید که جوانی پانزده ساله شد و او را برهنه به دنبال شیطان گماشت تا زنان او را ببینند و فریفته شوند و وصل او را از شیطان بخواهند. زنان دستها به سوی شیطان دراز کردندو گفتند: شیطان، ای پدر ما، خدای نرسا را به ما عطاکن’. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 178)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان). ترسنده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، نصرانی. (برهان) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پهلوی ترساک. لغهً بمعنی ترسنده و خائف از خدا ومجازاً به مسیحیان اطلاق شده، چنانکه راهب نیز در عربی بهمین معنی است و در فارسی ترسکار نیز بهمین معنی آمده. استاد هنینگ ترسا را ترجمه از سریانی داند. (حاشیۀ برهان چ محمد معین) : جهودان و ترسایان ندانستند که آن چه چیز بود که مریم از آن بار گرفت و قدرت خدای بحقیقت نشناختند. (ترجمه طبری بلعمی). ترسایان امروز آن شب را بزرگ دارند که عیسی اندر آن شب از آسمان فرودآمد و باز به آسمان شد و آن شب عید کنند. (ترجمه طبری بلعمی)، [و اندر شهر دون] ترسایان بسیارند. (حدود العالم). و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این [مردم ناحیت مرو] مردمانند ترسا و بدو زبان سخن گویند، به تازی و رومی. (حدود العالم).
جمال گوهرآگین است چون زی قبلۀ ترسا
میان زر گهر اندر چنانکه کوکب رخشا.
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشگرده.
کسائی.
چو بر جامۀ ما چلیپا بود
نشست اندر آئین ترسا بود.
فردوسی.
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دو رویند و با کیش اهریمنند.
فردوسی.
هر آنکس که ترساست با لشکرش
همی ازپی کیش پیچد سرش.
فردوسی.
فضل تو چیست بنگر بر ترسا
از سر هوس برون کن و سودا را
تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر و گرفته مسیحا را
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را؟
ناصرخسرو.
گر زی توقول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.
ناصرخسرو.
ترسا، پسر خدای گفت او را
از بی خردی ّ خویش و نادانی.
ناصرخسرو.
نخستین پادشاهی که دین ترسایان گرفت از روم، وی بود و رعیت را به ترسایی بازخواند. (مجمل التواریخ و القصص).
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.
سوزنی.
دم عیسوی جوی کآسیب جان را
ز داروی ترسا شفایی نیابی.
خاقانی.
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح پدرزن درآورم ؟
خاقانی.
ترساصنما همدم عیسی است دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت ؟
خاقانی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت ؟
(بوستان).
ای کریمی که از خزانۀ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
(گلستان).
من آنرا آدمی دانم که دارد سیرت نیکو
مرا چه مصلحت با آن که این گبر است و آن ترسا.
سلمان.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی.
حافظ.
- جامۀ ترسا، چادر ترسا:
از برف نو بنفشه گر ایمن گشت
ایدون چرا چو جامۀ ترسا شد؟
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب بعد و ترسا جامه شود.
- چادر ترسا، جامۀ زرد و کبود درهم بافته. (ناظم الاطباء).
- ، آفتاب و شفق و روشنایی آفتاب. (ناظم الاطباء) :
از پشت کوه چادر احرام برکشید
بر کتف ابر چادر ترسا برافکند.
خاقانی.
صبح که رهبان این کبود کلیسا
بر سر گیتی کشید چادر ترسا.
وصال شیرازی (از انجمن آرا).
و رجوع به ترسا جامه شود.
- خط ترسا، خط یونانی است که از چپ براست نوشته میشود. (تعلیقات ضیاءالدین سجادی بر دیوان خاقانی از ترجمه رسالۀ مینورسکی در فرهنگ ایران زمین). خطی که باژگونه نوشته شود:
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژگونه روی داشت چون خط ترسا.
خاقانی.
کز رشک سحرهاش ز حیرت رود به عجز
رای مسیح چون خط ترسا ز کجروی.
خاقانی.
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.
خاقانی.
، آتش پرست. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات). طایفۀ آتش پرست که در دین حضرت عیسی علیه السلام اند. بتازیش نصرانی خوانند و جمع این ترسایان که با یاء مینویسند غلط است بلکه ترساان بهمزه باید نبشت و یک نسخۀ جمال حسینی برین نمط کتابت دیده شده است. (شرفنامۀ منیری). صاحب جهانگیری بمعنی آتش پرست نوشته و آن خطا است زیرا که ترسا پیروان حضرت مسیح را گویند و آتش پرست را گبر خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی آتش پرست در کلام فصحا دیده نشد. (حاشیۀ برهان چ معین)، بمعنی مطلق کافر بلکه بت پرست استعمال کرده اند. (آنندراج) :
نتوان کم ز پیر ترسا بود
میرد از کف صنم برون ندهد.
نظیری (از آنندراج).
، (اصطلاح صوفیان) نزد صوفیه مرد روحانی را گویند که صفات ذمیمۀ نفس امارۀ او متبدل شده باشد و بصفات حمیده گراییده گردد. و نیز ترسا بمعنی مرد موحد آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، پیالۀ شراب. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ رِ)
جالب. جالب توجه. شایان دقت. جاذب. (از فرهنگ فرانسه - فارسی سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
نترس بودن. نترسیدن. رجوع به نترس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ وَ)
نابالغ. ناواصل. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کوتاه. قاصر. که نتواند رسیدن. قصیر. که رسنده نیست:
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست.
قدسی.
، که بلند و رسا نیست: آواز نارسا، کودکی که هنوز به حد بلوغ نرسیده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ناقص. خام. (انجمن آرا) (آنندراج). غیرکامل:
سر نامه را نشأه نام خداست
که بی نام او نشأه ها نارساست.
شیخ عبدالعزیز.
، نامناسب. نالایق. نادرست، بی ادب. گستاخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
حس که جمع آن حواس است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارسا
تصویر نارسا
نابالغ: (کودک نارسا)، کوتاه قیصر: همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست. (قدسی لغ) یا آواز نارسا. آوازی که بلند و رسا نیست، ناقص غیر کامل، نامناسب نالایق، بی ادب گستاخ مقابل رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسا
تصویر ترسا
ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انترسان
تصویر انترسان
جالب توجه، شایان دقت، سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نترس
تصویر نترس
گستاخ، دلیر، متهور، جسور، بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسا
تصویر نارسا
((رَ))
ناقص، کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسا
تصویر ترسا
((تَ))
ترسنده، مسیحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سترسا
تصویر سترسا
محسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارسا
تصویر نارسا
اکشم
فرهنگ واژه فارسی سره
خام، نارس، قاصر، قصیره، نااستوار، نارسان، ناقص، ناکامل
متضاد: رسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسیحی، نصارا، نصرانی
متضاد: ملحد، کافر، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی باک، بی پروا، دلاور، دلیر، شجاع، متهور
متضاد: ترسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم بی باک، شجاع، نهی ترسیدن، هراس به دل راه مده
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهکده های فخر عماد الدین واقع در استرآباد رستاق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی