جدول جو
جدول جو

معنی نبیط - جستجوی لغت در جدول جو

نبیط
(نَ)
آبی که خارج شوداز چاه چون آن را حفر کنند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نبیط
(نَ)
گروهی از مردم که در بطایح فرودآمدند. (منتهی الارب). گروه نبط که در بطایح میان عراقین فرودآمدند. (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). رجوع به نبط و نبطی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشیط
تصویر نشیط
شادمان، سرخوش، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنبیط
تصویر قنبیط
کلم، گیاهی یکساله و کاشتنی از خانوادۀ شب بو که برگ یا ساقۀ آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
شریف، زیرک، دانا، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
نجیب و شریف، دانا و هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیذ
تصویر نبیذ
نبید، شراب، شراب خرما، شراب انگور
فرهنگ فارسی عمید
دسته ای از اقوام قدیم عرب که در حدود چهار قرن قبل از میلاد در یکی از نواحی عربستان ساکن شده و در سال ۱۰۶ میلادی به دست رومیان منقرض شدند، یک تن از قوم نبط، تهیه شده به وسیلۀ مردمان نبط، زبان و خط اقوام نبطی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
شتر فربه و جوان که بی علت و بیماری کشته باشند. ج، عبط، عباط. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، تازه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دم عبیط. لحم عبیط. (آنندراج). زعفران عبیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ثوب عبیط، جامۀ نو دریده. (منتهی الارب) (آنندراج). أدیم عبیط، مشقوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ طُلْ مَ رَ)
وادئی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادئی است و از آن است صحراءالغبیط، در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس:
فألقی بصحراءالغبیط بعاعه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول.
(معجم البلدان).
، زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب) (آنندراج). قطعه زمینی است آن بنی یربوع. و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جملۀ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است. (معجم البلدان). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیۀ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود، یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است، یومی (جنگ) است بنی یربوع را نه مجاشع را. جریر گوید:
و لو شهدت یوم الغبیط مجاشع
و لانقلان الخیل من قلتی نسر.
(مجمع الامثال میدانی).
یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را ’یوم غبیطالمدره’ و ’غبیط الفردوس’ می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبه بن الحارث بن شهاب الیربوعی، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
شکرینه و آن حلوائی است. (منتهی الارب) (آنندراج). قبّاط. قبّیطی ̍. قبیطاء. (منتهی الارب) (آنندراج). قبیته و قبیده. رجوع به قبیته و قبیده شود.
رجوع به قباط و قبیطی و قبیطاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَم م / تِم م / تُم م)
بانگ کردن بط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زبط و زبیط، فریاد مرغابی. (از محیط المحیط) (از البستان) (از متن اللغه). مصدر زبط. (ناظم الاطباء). فراء مصدر زبط را تنها زبیط آورده و جوهری این ماده را فروگذاشته و دیگران مصدر این باب رازبط نبشته اند. رجوع به زبط شود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام آبی از بطن الرّمه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خبط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خبط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خبط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه.
- فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
بافنده.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مربوط. بسته شده. (ناظم الاطباء). مربوط. (اقرب الموارد). ستوربسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پارسای ترسایان، زاهد و حکیم که خود را از لوث دنیا بازداشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد دلیر که نگریزد. (آنندراج).
- ربیطالجاش، مرد دلیر که نگریزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شجاع. پردل. دلیر. رابطالجاش. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، خرمای خشک در انبان نهادۀ آب بر آن پاشیده، غوره و خرمای سرنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُءْ)
آب برآوردن از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نَ)
سطبر و درشت ترین انواع کلم است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). خایۀ کرنب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بضم اول و تشدید نون و فتح آن و کسر یای موحده به فارسی کلم رومی و کلم گرد نامند مرکب القوی و با رطوبت غلیظه و قوت مفتحه و ملل و مبهی و مدر بول و بالخاصه محلل خمار و مولد سودا و مضعف دماغ و منجر وردی الغذا و مسدد و در سایر افعال مانند کرنب و مصلحش مهرا پختن او روغن بادام و زیتون و ادویۀ لطیفه و مائیه او مانع مستی و نطول طبیخ او جهت مفاصل مفید و تخم او مفسد منی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ)
گویند لغتی است رومی و در عربی شایع، بمعنی کلم رومی و آن رستنیی باشد که در شله پلاو کنند و با ماست هم خورند. (برهان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
نبیره: نبیرجهاندارروشن روان که باداد او پیر گردد جوان. (شا. لغ. {توضیح ممکن است دراصل} نبیره جهاندار {باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نامور نامی، آگاه دانا فرخاد، بزرگزاد نژاده آگاه هوشیار: تااین سفیه نبیه شودواین بیمایه بپایه ای رسد، شریف بزرگوار، نام آورمشهورمقابل خامل: وصغیروکبیر ومجهول ووجیه وخامل ونبیه همه رابوقت استغاثت دریک نظم وسلک منخرط دارد، جمع نبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبیط
تصویر قنبیط
قرنبیط بنگرید به قرنبیط گل کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیط
تصویر غبیط
زیر کجاوه، آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیط
تصویر قبیط
پارسی تازی گشته کبیتا کپیتا
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نیپیتا نبید نبیذ بگنی افشرده می خرما آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
تیز خاطر، هوشیار، صاحب ذکاوت، دانا و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
خوشحال، سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبطی
تصویر نبطی
منسوب به نبط: ازقوم نبط، زبان قوم نبط، خط قوم نبط، گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
نبی در فارسی سریانی تازی گشته از نبیا (پژوهش واژه های سریانی) پیامبر آگاهنده نوند
فرهنگ لغت هوشیار
مژدگانی نوید آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
((نَ))
هوشیار و گرامی، نجیب، شریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
((نَ))
دانا و آگاه، جمع نبهاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
((نَ))
شادمان، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیذ
تصویر نبیذ
((نَ))
نبید، شراب، شراب خرما یا کشمش، جمع انبذه
فرهنگ فارسی معین