جدول جو
جدول جو

معنی نبید - جستجوی لغت در جدول جو

نبید
(نَ)
در عربی شراب خرما را گویند. (برهان قاطع). مل. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نبیذ. پارسی باستان: نی پی ته. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). رجوع به نبیذ شود:
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندر این نبید.
رودکی.
یکی جای خوبش فرودآورید
پس آنگاه خوردند هر دو نبید.
دقیقی.
جعفر اول ناخوش بود و همی ترسید و به کراهیت مجلس شراب ساخت و او را مغنئی بود نابینا او را ابوزکار گفتندی، چون نبیدی چند بخوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و (به صقلاب) انگور نیست ولیکن انگبین سخت بسیار است، نبید و آنچ بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سالی از آن صد خنب نبید کند. (حدودالعالم). و از ری کرباس و برد و پنبه و عصاره و روغن و نبید خیزد. (حدود العالم).
سپهدار چون کار از آنگونه دید
بی آتش بجوشید همچون نبید.
فردوسی.
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید.
فردوسی.
هم آنگه بیاوردجامی نبید
که شد رنگ آتش از او ناپدید.
فردوسی.
خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف ّ نبید
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.
فرخی.
نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.
منوچهری.
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چارۀ هر دو بسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
نبید خور که به نوروز هرکه می نخورد
نه از گروه کرام است و نه ز عداد اناس.
منوچهری.
رخی کز سرخیش گفتی نبید است
بدانسان شد که گفتی شنبلید است.
فخرالدین اسعد.
شراب کدو بسیار دادندش (بونصر مشکان را) با نبید. (تاریخ بیهقی).
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس.
بهرامی.
نوروز وگل و نبید چون زنگ
ما شاد و به سبزه کرده آهنگ.
عماره.
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
جان تو هرگز نیابد لذت دین نبی
تا دلت پرلهو و مغزت پرخمار است از نبید.
ناصرخسرو.
چه خطر دارد این پلیدنبید
عند کاس مزاجها کافور.
ناصرخسرو.
از نبید جهل چون مستان مدهوشند خلق
گر تو هشیاری مکن کاری که این مستان کنند.
ناصرخسرو.
تا ندهیم نبیدی چون دیدۀ خروس
باشد به رنگ روزم چون سینۀ غراب.
مسعودسعد.
خام طبع است آنکه میگوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبید خام را.
سوزنی.
چو آشوب نبیدش در سر افتاد
تقاضای مرادش در بر افتاد.
نظامی.
نبید خوشگوار و عشرت خوش
نهاده منقل زرین پرآتش.
نظامی.
بت شیرین نبید تلخ در دست
از آن تلخی و شیرینی جهان مست.
نظامی.
گر مست این حدیثی ایمان تو راست لایق
زیرا که کافر اینجا مست نبید آمد.
عطار.
نفس تو تا مست نقل است و نبید
دان که روحت خوشۀ غیبی نچید.
مولوی.
در همه خمخانه ها او می ندید
گشته بد پر از عسل خم ّ نبید.
مولوی.
بنال مطرب مجلس بگوی گفتۀ سعدی
شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم.
سعدی.
بخورم گر ز دست توست نبید
نکنم گر خلاف توست نماز.
سعدی.
شنیدم که مستی ز تاب نبید
به مقصورۀ مسجدی دردوید.
سعدی.
ای صنم امشب ما را به دو سه جام نبید
انده روزه بشوی از دل و زنگار ملال.
شیبانی.
نه بند را کلیدی نه جام را نبیدی
نه دوست را ندیمی نه درد را دوائی.
شیبانی
لغت نامه دهخدا
نبید
(نُ)
بر وزن و معنی نوید است که مژدگانی و خبرخوش باشد. (برهان قاطع). نوید. خبر خوش. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از جهانگیری) (انجمن آرا). مژدگانی. (ناظم الاطباء). آگهی خوش. مژده. بشارت. (فرهنگ خطی).
- نبید دادن، خبر خوش دادن. امیدوار کردن. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نبید
مژدگانی نوید آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
نبید
باده، شراب، صهبا، می
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوید
تصویر نوید
(پسرانه)
مژده و بشارت، مژده، خبرخوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشید
تصویر نشید
شعری که در جمعیت یا انجمنی برای یکدیگر بخوانند، سرود، آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
شریف، زیرک، دانا، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبید
تصویر عبید
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیذ
تصویر نبیذ
نبید، شراب، شراب خرما، شراب انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوید
تصویر نوید
مژده، بشارت، خبر خوش، مژدگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
نجیب و شریف، دانا و هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندید
تصویر ندید
ندیده، نادیده
نظیر، مانند، همتا
فرهنگ فارسی عمید
(غُنْ نَ / غُ نَ)
قسمی کلم. و معرب آن قنّبیط است. غنبید قم بسیارمطبوع است. کلم غمری. کرنب. غنبیت. غنّبیت.
- امثال:
قم بود و غنبید، آن هم امسال نبید
لغت نامه دهخدا
تصویری از نباید
تصویر نباید
شایسه نیست، نشاید، مبادا
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شراب افکند، نبیذفروش می فروش: روزپس جاهلی که درخوراویی مطرب بهترنشسته بردرنباد. (ناصرخسرولغ) توضیح درمتن دیوان ناصرص: 117 مطرب شاید نشسته بردربیاد. ودرحاشیه: ظاهرانباذ
فرهنگ لغت هوشیار
نبیره: نبیرجهاندارروشن روان که باداد او پیر گردد جوان. (شا. لغ. {توضیح ممکن است دراصل} نبیره جهاندار {باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجید
تصویر نجید
شیر را گویند بسبب شجاعت و جراتش، وقاد، شجاع، نجد، مکروب
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در برهان و هفت قلزم و آنندراج پارسی دانسته شده و نشید آمده است آوای بلند، سرود ترانه بالا بردن صوت، شعری که برای یکدیگر خوانند، نظم و نثری که بدان ترنم کنند، سرود: میخواند نشید مهربانی بر شوق ستاره یمانی. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) یا نشید عرب. از اقسام چهارده گانه اصناف تصانیف که بوسیله قدما در اشعار عرب انشاد شده است و آن چنان باشد که دو بیت عربی را به نثر نغمات ادا کرده اند و دو بیت دیگر را به نظم نغمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضید
تصویر نضید
کالا انباشته، ساماندار به سامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
کارزار، جدال، جنگ، مجادله، منازعه، نزاع، ستیزگی، پیکار، رزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبود
تصویر نبود
نابودن عدم نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
نبی در فارسی سریانی تازی گشته از نبیا (پژوهش واژه های سریانی) پیامبر آگاهنده نوند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نیپیتا نبید نبیذ بگنی افشرده می خرما آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
تیز خاطر، هوشیار، صاحب ذکاوت، دانا و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
نامور نامی، آگاه دانا فرخاد، بزرگزاد نژاده آگاه هوشیار: تااین سفیه نبیه شودواین بیمایه بپایه ای رسد، شریف بزرگوار، نام آورمشهورمقابل خامل: وصغیروکبیر ومجهول ووجیه وخامل ونبیه همه رابوقت استغاثت دریک نظم وسلک منخرط دارد، جمع نبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندید
تصویر ندید
نادیده، تازه به عرصه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
سخن و گفتگوی، لاف و گزاف، اشاره بشاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست
فرهنگ لغت هوشیار
لحیم زرگری را گویند و آن چیزی است که طلا و نقره و مس را با آن بهم وصل و پیوند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
جمع عبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبید
تصویر آبید
شراره وسرشک آتش را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمید
تصویر نمید
ناامید نومید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوید
تصویر نوید
بشارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
مبارزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبود
تصویر نبود
عدم حضور، فقدان، غیاب، عدم
فرهنگ واژه فارسی سره