جدول جو
جدول جو

معنی نبودن - جستجوی لغت در جدول جو

نبودن
(لَ)
عدم. نیستی. وجود نداشتن. معدوم بودن. مقابل بودن
لغت نامه دهخدا
نبودن
وجود نداشتن، معدوم بودن
تصویری از نبودن
تصویر نبودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبودن
تصویر انبودن
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
چیزی را با تردستی و چابکی از جایی برداشتن و بردن، در بردن، دزدیدن، جذب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمودن
تصویر نمودن
نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، آشکار کردن، آشکار شدن، نمودار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ ذَ)
نینبودن. ناانبودن. مقابل انبودن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انبودن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
آنچه بودن را نشاید. که وجودیافتنی و هست شدنی نیست. مقابل بودنی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ گَ دی دَ)
آفریدن. (فرهنگ فارسی معین). انبوشتن است که آفریدن باشد. (احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1052 حاشیۀ 2). انبوشش. (نسخه ای از لغت اسدی از یادداشت مؤلف). آفرینش. (حاشیۀ فرهنگ نخجوانی). نشأت. خلق. بعث. (یادداشت مؤلف). انبوشش باشد. رودکی گفت:
بودنت درخاک باشد بافدم
همچنان کز خاک بود انبودنت.
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 158).
در چ اقبال (ص 392) چنین است: آفرینش بود که از چه پدید آمد رودکی گفت..، در قنیه منقول از حاشیۀ زفان گویاست که انبوییدن ستایش و بانگ کردن (است) چنانکه انبویدن (کذا). (مؤید الفضلاء). و رجوع به انبوییدن شود
لغت نامه دهخدا
نماینده نمایان نموده نمونش) نشان دادن نمایش دادنارائه عرضه کردن: صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید ک (حافظ. 157)، واضح کردنظشکارکردن فاش کردن: چون این گره گشایم ک وین راز چون نمایم ک دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری، (حافظ. 310)، انجام دادن عمل کردنکردن: در آبادانی بغداد سعی تمام نموده... توضیح بعض محققان معتقدندکه معنی اخیر در قدیم مستعمل نبوده هرچند در تاریخ بیهقی. فض. ص 1 آمده: ودیعت جان را بجان آفرین تسلیم نمود. ولی این مقدمه را الحافی دانند و در نسخ معتبر بیهقی نیامده (مع هذا این کلمه در بعض موارد دیگربیهقی نیزدیده میشود)، باید دانست که بزرگان آن را استعمال کرده اند: احسان نماید و ننهد منت منت نهاد هر که نمود احسان. (فرخی. عبد. 284) پس سلیمان آن زمان دانست زود که اجل آمدسفر خواهد نمود. (مثنوی. نیک. 359: 4)، جلوه کردن ظاهرشدن ظشکارشدن مشهود گشتن: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
آفریدن، انباشتن، روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن، به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
((اَ دَ))
چیدن، روی هم گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
آفریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
((رُ دَ))
دزدیدن، جذب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمودن
تصویر نمودن
((نُ یا نَ دَ))
هویدا شدن، آشکار شدن، آشکار کردن، ظاهر کردن، خسته کردن، کلافه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
Hijack, Ravishment, Snatch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
détourner, enlèvement, arracher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
अपहरण करना , अपहरण , झपट लेना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
ลักพาตัว , การลักพาตัว , ฉก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
kuiba, utekaji, kunyakua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
kaçırmak, kaçırma, kapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
납치하다 , 납치 , 빼앗다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
ハイジャックする , 拉致 , ひったくる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
לחטוף , חטיפה , לחטוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
membajak, penculikan, merebut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
entführen, Entführung, entreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
kapen, ontvoering, grijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
secuestrar, rapto, arrebatar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
dirottare, rapimento, strappare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
sequestrar, rapto, agarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
劫持 , 绑架 , 抢夺
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
porwać, porwanie, chwytać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
викрадати , викрадення , захоплювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
угонять , похищение , хватать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
অপহরণ করা , অপহরণ , ছিনতাই করা
دیکشنری فارسی به بنگالی