جدول جو
جدول جو

معنی نبهان - جستجوی لغت در جدول جو

نبهان
(نَ)
ابن عمرو. پدر قبیله ای است از بطون طی در عرب. (ریحانهالادب ج 4 ص 163)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهان
تصویر بهان
(دخترانه و پسرانه)
جمع به، خوبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهان
تصویر نهان
پوشیده، پنهان، نهفته، باطن، ضمیر، منزوی، غایب، اندوخته، ذخیره، ناشناس، نهانی، جدا، دور، دل،
قلب، اندرون، معنی، راز، سر، محرمانه، در خفا
نهان داشتن: پنهان کردن، پوشیده داشتن
نهان کردن: پنهان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبه. رجوع به نبه شود، جمع واژۀ نبه، بمعنی فطن و زیرک و ذونباهه. رجوع به نبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ)
ابن سلیمان بن مظفر نبهانی. از پادشاهان دولت نبهانیه در بلاد عمان است. بعد از وفات عرار بن فلاح در سال 1024 هجری قمری ولایت یافت. و این ولایت مدت دو ماه ادامه داشت تا اینکه در حصن القربه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 104)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
خروه. خرون. (مهذب الاسماء). خروس. دیک.
لغت نامه دهخدا
ابن نبهان. مولی حمزه بن عبدالمطلب. مورخین گویند نبهان غلام حمزه مردی شجاع بود و دو سال پس از شهادت حمزه وفات یافت و پسرش حارث به علی (ع) پیوست و پس از وی با حسن و آنگاه با حسین علیهم االسلام بود و از مدینه با حسین (ع) بمکه و کربلا رفت و در عاشوراء کشته شد. (تنقیح المقال ج 1 ص 248)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریۀ بزرگی است بنی والیه از قبیلۀ بنی اسد را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بهون. دهی از دهستان قزقانچای است که در بخش فیروزکوه شهرستان دماوند واقع و دارای 400 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به صیغۀ تثنیه، نام دو کوه است در تهامه. (از منتهی الارب). و آن مشتمل است بر نهب الاعلی و نهب الاسفل. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب است به نبهان که پدر قبیله ای است از بطون بنی طی. رجوع به نبهان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ نُوو)
جنبیدن رگ. نبذ. (از منتهی الارب) (از آنندراج). جستن رگ. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به نبذ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
وعده بد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد). ج، نباج
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبشان (بمعنی: خاک سبک) ، شهری از شهرهای ششگانه دشت یهود است که در نزدیکی عین جدی بود، و بسا میشود که همان ام بغک باشد
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
مس زرد. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفۀ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. شبهانه یکی آن است. (منتهی الارب). به معنی گیاه خاردار شبه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یوسف بن اسماعیل بیروتی. از محدثان ومؤلفان متأخر عرب است، مؤلف ریحانهالادب با ذکر نام ده جلد از مصنفات وی آرد: ’تا چهل وهشت کتاب بدو منسوب و تماماً در مصر یا بیروت چاپ شده’. او راست:
آل طه یا آل خیر نبی
جدکم خیره و انتم خیار
اذهب اﷲ عنکم الرجس اهل ال
بیت قدما و انتم الاطهار
لم یسل جدکم علی الدین اجرا
غیر ود القربی ونعم الاجار.
(از ریحانهالادب ج 4 ص 164).
و نیز رجوع به معجم المطبوعات ص 1728 و کنی و القاب قمی ج 3 ص 197 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مس زرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْیْ)
جنبیدن رگ. (آنندراج). جستن رگ. (دهار) (المصادر زوزنی). ضربان. ضربان رگ. زدن نبض. (یادداشت مؤلف). نبض. رجوع به نبض شود
لغت نامه دهخدا
ابن اسماعیل بن یوسف نبهانی. شاعر و ادیب و قاضی بود. در دیه اجزم بنی نبهان از حوالی حیفا در شمال فلسطین و در سال 1265 هجری قمری چشم به جهان گشود و پس از احراز مناصبی به سال 1350 هجری قمری درگذشت. او را آثار فراوانی است و از آن جمله است: 1- جامع کرامات الاولیاء، در دو جلد. 2- ریاض الجنه فی اذکار الکتاب و السنه. 3- وسائل الوصول الی شمائل الرسول. 4- افضل الصلوات علی سیدالسادات. 5- حجه الله علی العالمین. 6- الفتح الکبیر. 7- نجوم المهتدین. 8- الشرف المؤبد لآل محمد. 9- الانوار المهدیه. 10- خلاصه الکلام فی ترجیح دین الاسلام. 11- هادی المرید الی طرق الاسانید. 12- الفضائل المحمدیه. 13- الاسالیب البدیعهفی فضل الصحابه و اقناع الشیعه.
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ لَ)
دور کردن شتران را از آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نزه. رجوع به نزه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نبال. انبال. سهام. (المنجد). جمع واژۀ نبل. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نا)
بیرون آمدن آب از قعر چاه. نبوط. (تاج المصادر بیهقی). نبع. نبوع. جوشیدن و تراویدن آب. رجوع به نبع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبها
تصویر نبها
جمع نبیه، زیرکان، شریفان، زیرکان والایان فرخادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان
تصویر نهان
پنهان، مخفی، مستور، ظاهر و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبجان
تصویر نبجان
بیم دادن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
بیرون آمدن آب ازقعرچاه جوشیدن آب ازچشمه نبع نبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبهان
تصویر شبهان
پرنگ برنج پارسی تازی گشته شبه سیاه تلواز گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
((نَ بَ))
بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهان
تصویر نهان
((نِ))
نهفته، پنهان، سری، پنهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهان
تصویر نهان
مخفی، مستتر، بطن
فرهنگ واژه فارسی سره
باطن، پنهان، پوشیده، خفا، خفی، غیب، قایم، کتم، مختفی، مخفی، مضمر، ناآشکار، نامرئی، نهفته
متضاد: آشکار، آشکارا، ظاهر، هویدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای در دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی