جدول جو
جدول جو

معنی نبقه - جستجوی لغت در جدول جو

نبقه
(نَ قَ)
واحد نبق است. (از اقرب الموارد). یک عدد کنار. (ناظم الاطباء) ، میوۀ کنار. میوۀ سدر. لوکچه. (یادداشت مؤلف). رجوع به نبق شود. عناب بری. عناب وحشی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبسه
تصویر نبسه
فرزند فرزند، نوه، فرزندزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
شریف، زیرک، دانا، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربقه
تصویر ربقه
حلقۀ طناب، گره ریسمان، رشتۀ گره دار، حلقۀ رسن که بر گردن ستور می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
مرتبه، درجه، یک دسته یا صنف از مردم، هر یک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است، در علم زمین شناسی چینه، دسته، گروه، رسته، در علم جامعه شناسی مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند مثلاً طبقۀ روحانیان، طبقۀ کارمندان دولت، طبقۀ بازرگانان، طبقۀ پیشه وران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
شتر ماده، شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، بعیر، هیون، ابل، اشتر، خالۀ گردن دراز، جمل
ستور، جمع نوق و انواق
در علم نجوم صورت فلکی مشترکی در ذات الکرسی، حامل راس المغول و امراه المسلسله
بیماری که تازه بهبود یافته و هنوز ضعف دارد
فرهنگ فارسی عمید
(خُمْ بُ قَ)
زن بدخلق پرعیب. (المرصع) ، مؤنث خنبق
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ قَ)
نادان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
تیز. یکی تیز. ظرطه
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ قَ)
تانیث ً حبق، زن کم عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ قْ قَ)
مرد کوتاه بالا. (آنندراج). خبیله. کوتوله
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بِ قَ)
شتر ماده گشاده گام. (از منتهی الارب). این صفت همواره با موصوف خود یعنی ناقه استعمال میشود. زنان عرب در ترقیص اطفال خود میگویند: ’خبقه خبقه ترق عین بقه’ و این عبارت آنها بصورت ’حزقّه حزقه ترق عین بقه’ نیز نقل شده است رجوع به حزقه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
نوعی از غله باشد مانند عدس. و قوت و منفعت آنهم مانند عدس است. (برهان) (آنندراج). غله ای است مانند عدس. (الفاظ الادویه). یک نوع غله ای مانند عدس. (ناظم الاطباء). دانه ای است که بیشتر بستور دهند و سالهای قحط مردم نیز خورند و سخت مضر باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ قَ)
خشتک پیراهن یا گریبان آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلق پیاله. (ناظم الاطباء). رجوع به بنجان و فنجان و پنگان شود
لغت نامه دهخدا
(طِ قَ)
ساعت از روز، دام که بدان شکار کنند. (منتهی الارب). تله. ج، طبق
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبصه
تصویر نبصه
واژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعه
تصویر نبعه
واحدنبع چوب کمان چوب خدنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنقه
تصویر بنقه
خشتک گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
افسار، بند ریسمان، رشته گره دار حلقه (از طناب و مانند آن)، بند رشته رشته گره دار، بند گردن، یا ربقه اطاعت بند فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
مرتبه، مرتبت، طبقات، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
شترماده
فرهنگ لغت هوشیار
نامور نامی، آگاه دانا فرخاد، بزرگزاد نژاده آگاه هوشیار: تااین سفیه نبیه شودواین بیمایه بپایه ای رسد، شریف بزرگوار، نام آورمشهورمقابل خامل: وصغیروکبیر ومجهول ووجیه وخامل ونبیه همه رابوقت استغاثت دریک نظم وسلک منخرط دارد، جمع نبها
فرهنگ لغت هوشیار
نبوت در فارسی بیزاری رویگردانی دوری نبوت در فارسی آگاهاندن، پیامبری واژه نبوه از ریشه سریانی است بنگرید به نبی نفرت کردن دوری کردن، نفرت اعراض: وتفاوت نظم باعدم تناسب اجزاسبب گرانی شعروموجب ذوق است
فرهنگ لغت هوشیار
نبس: ووهبناله اسحق ویعقوب نافله وبخشیدیم مرورافرزندی ازپشت او نام او اسحق ونبسه ای نام اویعقوب، جمع نبسگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوقه
تصویر نوقه
کاردانی چیره دستی
فرهنگ لغت هوشیار
هزینه، آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن یا عیال خود کنند، انفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
((قِ))
آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده، از بیماری برخاسته، بیمارخیز، جمع ناقهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبسه
تصویر نبسه
((نَ بَ س))
نبتسه، نوه، فرزندزاده، نبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
((قِ))
شتر ماده
ناقه بر بلندی راندن: کنایه از کاری را آشکار کردن، کاری را آشکارانه انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
((نَ فَ قِ))
هزینه زندگی زن و فرزند، جمع نفقات، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
((طَ بَ قِ))
درجه، مرتبه، صنف، دسته، فضایی در یک ساختمان، میان دو سقف یا یک کف و یک سقف، اشکوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربقه
تصویر ربقه
((رِ قِ))
حلقه، حلقه طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
((نَ))
دانا و آگاه، جمع نبهاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
آشکوب
فرهنگ واژه فارسی سره