جدول جو
جدول جو

معنی نبعان - جستجوی لغت در جدول جو

نبعان
(عَ نا)
بیرون آمدن آب از قعر چاه. نبوط. (تاج المصادر بیهقی). نبع. نبوع. جوشیدن و تراویدن آب. رجوع به نبع شود
لغت نامه دهخدا
نبعان
بیرون آمدن آب ازقعرچاه جوشیدن آب ازچشمه نبع نبوع
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
فرهنگ لغت هوشیار
نبعان
((نَ بَ))
بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ بَ)
وعده بد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعید. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (المنجد). ج، نباج
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام قلعه است درمدینه در دیار اسیدبن معاویه. (از معجم البلدان)
نام کوهی است در بحرین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ نُوو)
جنبیدن رگ. نبذ. (از منتهی الارب) (از آنندراج). جستن رگ. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به نبذ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نعب. نعاب. تنعاب. نعیب. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) (منتهی الارب). رجوع به نعب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن عمرو. پدر قبیله ای است از بطون طی در عرب. (ریحانهالادب ج 4 ص 163)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبشان (بمعنی: خاک سبک) ، شهری از شهرهای ششگانه دشت یهود است که در نزدیکی عین جدی بود، و بسا میشود که همان ام بغک باشد
لغت نامه دهخدا
(عَنْیْ)
جنبیدن رگ. (آنندراج). جستن رگ. (دهار) (المصادر زوزنی). ضربان. ضربان رگ. زدن نبض. (یادداشت مؤلف). نبض. رجوع به نبض شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نبال. انبال. سهام. (المنجد). جمع واژۀ نبل. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
گردن دراز کرده رفتن شتر، بناگاه فرا پیش آمدن قوم از هر جای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ فَ)
یازیدن ستور بازوها را در رفتن. (منتهی الارب). ضبوع. ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام بلاد هوازن، ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان). ضبعان، (مثنی) موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
کفتار نر. (دهار) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). ج، ضباعین، ضبعان امدر، کفتار نر کلان شکم برآمده هر دو پهلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شباع و شباعا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ربیع. (المنجد). رجوع به ربیع شود، جمع واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). جماعت. (مهذب الاسماء). رجوع به رباع شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
هذا طبعان الامیر: گلی که بدان مهر کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
جایگاهی است در دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُبْ بَ)
جمع واژۀ تبّع این کلمه در مجمل التواریخ و القصص بجای تبابعه (ملوک یمن) آمده: و او تبع الاصغر و آخر همه تبعان بود. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 166). مرحوم بهار در سبک شناسی هم این جمع را استعمال کرده است: به امر معاویه اخبار و احادیث و اشعار ساختگی درباره قبایل عرب و نیاکان آنان مانند تبعان جعل شد. (سبک شناسی ج 1 ص 147). رجوع به تبابعه و تبّع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوعان
تصویر نوعان
تکان خوردن شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبجان
تصویر نبجان
بیم دادن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبعان
تصویر ضبعان
نر کفتار کفتار نر، جمع ضباعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبعان
تصویر شبعان
ضد گرسنه، سیر
فرهنگ لغت هوشیار