جدول جو
جدول جو

معنی نبطیه - جستجوی لغت در جدول جو

نبطیه
(نَ بَ طی یَ)
منسوب به نبط است. رجوع به نبط شود، عامیه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نبطیه
مونث نبطی
تصویری از نبطیه
تصویر نبطیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دسته ای از اقوام قدیم عرب که در حدود چهار قرن قبل از میلاد در یکی از نواحی عربستان ساکن شده و در سال ۱۰۶ میلادی به دست رومیان منقرض شدند، یک تن از قوم نبط، تهیه شده به وسیلۀ مردمان نبط، زبان و خط اقوام نبطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبطیه
تصویر قبطیه
قبطی، نوعی پارچۀ کتانی سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
شریف، زیرک، دانا، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ وی یَ)
منسوب به نبی. نبوی
لغت نامه دهخدا
(نَ طی یَ)
بعیده. تأنیث نطی است. رجوع به نطی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام آور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور. (فرهنگ نظام). مشتهر. نابه. نبه . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ناموار. (زمخشری). بانام. نامی. نامور. مقابل خامل، گرامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذوالنباهه. (اقرب الموارد). شریف. نابه. نبه. (از اقرب الموارد) (ازمعجم متن اللغه). شریف. (فرهنگ نظام). بزرگوار. (زمخشری) ، آگاه. (غیاث اللغات) (آنندراج). کیس. (فرهنگ خطی). بیدار. هشیار. فقیه:
هر یکی از درد غیری غافلند
جز کسانی که نبیه و عاقلند.
مولوی.
بهر این فرمود آن شاه نبیه
مصطفی که الولد سرﱡ ابیه.
مولوی.
، آگاهی دهنده. (آنندراج) (غیاث اللغات از لطایف). ج، نبهاء
لغت نامه دهخدا
(نَ بی یَ)
تأنیث نبی. (از اقرب الموارد). پیغامبری که زن باشد. (از ناظم الاطباء)،
{{اسم}} سفرۀ برگ خرما. (از منتهی الارب). سفره من خوص. (اقرب الموارد). سفرۀ مدور از برگ خرما، و عامه (عرب) بدان منخله یا سفره گویند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). درنگی کردن. (دهار). تبطئه. رجوع به تبطئه شود
لغت نامه دهخدا
(قِطی یَ)
تأنیث قبطی. رجوع به قبطی شود
لغت نامه دهخدا
(قِ طی یَ)
ماریۀ قبطیه، دختر شمعون مادر ابراهیم سریۀ آن حضرت صلی الله علیه و سلم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طی یَ)
اللغه قبطیه، لغت قدیمی مصر است که در عهد خاندان فرعون رواج داشت و آن شاخه ای از لغت های حامی است که زبان یونانی پس از فتح اسکندر جای آن را در امور رسمی دولتی و نیز در شهرها گرفت، ولی مردم عوام و ده نشینان آن را نگه داشتند و بشاخه هائی منشعب گردید. (مهمترین آنها صعیدیه و بحیریه و فیومیه است). از آن لغت، لغت قبطی بوجود آمد که دارای مفردات یونانی و ابجد یونانی است. زبان قبطی از رواج افتاده و فقط لهجۀ بحیریۀ آن در معابد و کنیسه ها شیوع دارد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ طی یَ)
ثیاب قبطیه، جامۀ کتان سپید منسوب به قبط. و ضم آن بر خلاف قیاس است. ج، قباطی و قبّاطی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ)
آب که نخستین از قعر چاه برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اولین آبی که از چاه برآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نبط. رجوع به نبط شود، سپیدی بغل و شکم اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپیدی در شکم اسب و هر جنبنده ای. (از معجم متن اللغه). نبط. رجوع به نبط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
منسوب است به نبط. (سمعانی). نباطی. نباط. (المنجد). رجوع به نبط شود، واحد نبط. یک نفر از قوم نبط. رجوع به نبط شود، عامی. یکی از اخلاطالناس. یکی از عوام الناس. رجوع به نبط شود، قسمی دشنام است. (یادداشت مؤلف) : و لا علی ظهر الارض اخبث سریره من هذا النبطی. (آداب الوزراء ص 176). فضل گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ (تاریخ برامکه) ، در ادویه، مراد خودروی است که نکشته باشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبطی
تصویر نبطی
منسوب به نبط: ازقوم نبط، زبان قوم نبط، خط قوم نبط، گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
نامور نامی، آگاه دانا فرخاد، بزرگزاد نژاده آگاه هوشیار: تااین سفیه نبیه شودواین بیمایه بپایه ای رسد، شریف بزرگوار، نام آورمشهورمقابل خامل: وصغیروکبیر ومجهول ووجیه وخامل ونبیه همه رابوقت استغاثت دریک نظم وسلک منخرط دارد، جمع نبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبویه
تصویر نبویه
مونث نبوی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قبطی وابسته به قبط مونث قبطی. یا ثیاب قبطیه. کتان سپید منسوب به قبط. توضیح ضم آن بر خلاف قیاس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبطیه
تصویر ضبطیه
ژاندارم امنیه (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
((نَ))
دانا و آگاه، جمع نبهاء
فرهنگ فارسی معین
آگاه، بزرگوار، زیرک، هوشیار، مشهور، معروف
فرهنگ واژه مترادف متضاد