جدول جو
جدول جو

معنی نبتر - جستجوی لغت در جدول جو

نبتر(نَ تَ)
دایرۀ مویینی که در پیشانی و یا در گردن اسب موجود بود و آن را یکی از نشانه های خوب و نیکو می شمرند هر چند که در سینه و یا زیر بغل وی عیب باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نبتر
دایره مویینی که در پیشانی یادر گردن اسب موجود باشد و آنرا یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگردرسینه یا زیر بغل باشد عیب دانند
فرهنگ لغت هوشیار
نبتر((نَ تَ))
دایره مویینی که در پیشانی یا در گردن اسب موجود باشد و آن را یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگر در سینه یا زیر بغل باشد عیب دانند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نستر
تصویر نستر
(دخترانه)
نام راهبی همزمان با انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشتر
تصویر نشتر
نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نیسو، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
ناتمام، ناقص
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستر
تصویر نستر
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نسترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبتر
تصویر کبتر
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ تَ)
ابن ضباب بن خشرم طهوی. مردی از بنوطهیه است. مذاکرات او با ذوالرمه شاعر عرب در الموشح مرزبانی چ 1343 هجری قمری ص 180 و 181 یاد شده است. و شاید هم او مقصود راعی شاعر از این شعر باشد:
فلما أتاها حبتر بسلاحه
مضی غیر مبهور و منصله انتضی.
رجوع به الموشح ص 158 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ تُ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قباتر. (منتهی الارب). رجوع به قباتر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
بر وزن و معنی کفتر است که کبوتر باشد. (برهان). مخفف کبوتر باشد. (فرهنگ جهانگیری). کفتر. کوتر. (رشیدی) :
چو چشم تذروان یکی چشمه دید
یکی جام چون چشم کبتر کشید.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
چو سرما بود سخت لاغر شوند
به آواز برسان کبتر شوند.
فردوسی.
چو کبتر تبسی خانه کرده هر کابک
چو مار سغدی ره یافته به هر کاواک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ)
دم بریده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مقطوع و ناقص. (ناظم الاطباء). بریده. ناتمام چون: کتاب مبتر، نامۀ بریده. نامۀ مبتر، نامۀ ناتمام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر
همچون سراب شوره خطی ولی مزور.
شرف الدین شفروه.
ملک منطق الطیر طیار داند
نه ژاژ مبتر که طیان نماید.
خاقانی.
آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید
زرتشت ابتر است و حدیث مبترش.
خاقانی.
و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. (جامعالتواریخ رشیدی). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، خراب. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟
ناصرخسرو (دیوان ص 172).
آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 194) ، پراکنده:
گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 173) ، بی فرزند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد
آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 113) ، دشمن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ تِ)
بی اولاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی فرزند. (آنندراج). مقطوع النسل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بریده و ناتمام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتار شود
لغت نامه دهخدا
(حِمْ بَ)
شدت و سختی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آلتی فلزی سرتیز که برای فرود کردن در گوشت بکار برند تا خون و ریم بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیتر
تصویر نیتر
فرانسوی شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکتر
تصویر نکتر
فرانسوی نوشجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوتر
تصویر نوتر
فرانسوی دبیر، دفتر دار، ویر استار
فرهنگ لغت هوشیار
نسترن: عیسی خلال کرده ازخارهای گلبن ادریس سبحه کرده ارغنچه های نستر. (خاقانی. سج. 193)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبار
تصویر نبار
زبان آور، بانگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نبیره: نبیرجهاندارروشن روان که باداد او پیر گردد جوان. (شا. لغ. {توضیح ممکن است دراصل} نبیره جهاندار {باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست با پرواز عالی و با استقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است و خود راسته مشخصی را در بین پرندگان بوجود میاورد که بنام راسته کبوتران نامیده میشود و شامل تمام گونه های مختلف کبوتر ها میگردد. منقار کبوتر ان ضعیف و در قاعده بر آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبتر
تصویر قبتر
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبتر
تصویر حبتر
روباه، کوته بالا کوتوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
بریده دم، دم بریده
فرهنگ لغت هوشیار
ترنشده خشک: بهشتم که برآب دیدی دوخم یکی زاوتهی مانده بدتابدم. دوازآب دایم سراسربدی میانه تهی خشک وناتربدی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
((اَ تَ))
دم بریده، ناقص، ناتمام، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبتر
تصویر کبتر
((کَ تَ))
کبوتر، کفتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
((مُ بَ تَّ))
دم بریده، ناقص، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشتر
تصویر نشتر
((نِ تَ))
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشتر، نیشو، نیسو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستر
تصویر نستر
((نَ تَ))
مخفّف نسترن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
آسیب دیده، بی فرزند، دم بریده
فرهنگ واژه فارسی سره