جدول جو
جدول جو

معنی نبار - جستجوی لغت در جدول جو

نبار
(نَبْ با)
زبان آور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فصیح. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). فصیح در کلام. (از معجم متن اللغه) : رجل نبار بالکلام، ای فصیح. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت بانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت بانگ کننده. (ناظم الاطباء) ، فریادکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صیاح. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نبار
زبان آور، بانگ کننده
تصویری از نبار
تصویر نبار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبار
تصویر صبار
(پسرانه)
بسیار صبرکننده، صبور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبات
تصویر نبات
(دخترانه)
ماده خوراکی سفت، بلورین، و شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جبار
تصویر جبار
(پسرانه)
دارای سلطه و قدرت، نام یکی از صورتهای فلکی به شکل مردی که با حمایل یا شمشیر ایستاده است و عصایی به دست راست دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنار
تصویر بنار
(پسرانه)
دامنهکوهکه رو به دشت است (نگارش کردی: بنار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری و امثال آن، انباشته، بن مضارع انباشتن و انباردن و انباریدن، خس و خاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مُمْ)
مونتبارد. مرکز ولایتی در ایالت ’کت دور’ که برکنار کانال ’بورگونی ’ واقع است و 7332 تن سکنه و کار خانه ذوب فلزات دارد و موطن بوفون نویسندۀ فرانسوی است. این ولایت از 12 بخش و 245 دهستان تشکیل یافته و 73222 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(قِمْ)
لیف جوز هندی است و کسی که آن را میتابد تا بوسیلۀ آن کشتی ها را به بندد قنباری گویند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(طِمْ)
طنبور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (المعرب). سازی است معروف، معرب دنبره، یعنی دنب بره جهت شباهت آن به دم بره. (منتخب اللغات). دریج. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(زِمْ)
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درختی است بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درختی چون چنار. (ازاقرب الموارد) ، انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
الانبار. شهرکیست خرم و آبادان و بانعمت و بسیارمردم، مستقر ابوالعباس امیرالمؤمنین آنجا بوده است. (حدود العالم). از شهرهای آباد دورۀ ساسانی بود که اکنون خرابه های آن در 62 کیلومتری غربی بغداد دیده می شود. ایرانیان آنرا فیروزشاپور و یونانیان آنرا پریسابر می نامیدند زیرا از بناهای شاپور اول است در زمان حکومت اعراب اسم فیروزشاپوربر ولایتی که در اطراف آن بود اطلاق می شد، گویند باین جهت آنرا انبار گفتند که پادشاهان قدیم ایران گندم و جو و کاه برای لشکریان در آن شهر انبار و ذخیره می کردند. سفاح نخستین خلیفۀ عباسی این شهر را چندی مقر خویش قرار داد و در قصری که در آنجا ساخت مرد. برادرش منصور نیز مدتی در آن شهر زندگانی کرد و از آنجابه بغداد که ساختمان پایتخت جدید عباسیان در آنجا شروع شده بود منتقل شد. حمدالله مستوفی گوید: ’آنرا لهراسف کیانی ساخت جهت زندان اسیران که بخت النصر از بیت المقدس آورده بود بدین سبب انبار گویند. شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارت آن کرد و سفاح خلیفۀ اول بنی عباس در آن جا عمارت عالی کرد و دارالملک ساخت دور باروش پنج هزار گام است. اهمیت انبار از این جهت است که در سراولین نهر بزرگی که قابل کشتیرانی بود و از فرات جدا می شد و در محل فرضۀ جنوب شهر مدور به دجله می ریخت واقع بود. (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 72). انبار در سال 12 هجری بدست خالد بن ولید فتح شد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046). و رجوع به همین کتاب شود، دستگاه الکتریکی که می توان مقداری برق در آن ذخیره کرد و بهنگام لزوم از آن پس گرفت و آن انواع بسیار دارد مانند انبارۀ سربی و غیره. آکومولاتور. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل آکومولاتور)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ)
فراسیون. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 224). رجوع به فراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انبار ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند انبر الأنبار اًنباراً. (ناظم الاطباء). انبر الأنبار، یعنی بنا کرد انبار. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای میان سرچاه و سمندیار بجنوب خراسان و شمال کرمان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
چوبی باشد که زیر دیواری نهند تا نیفتد یا در زیر چوب شکسته از سقف. (صحاح الفرس). چوبی را گویند که در زیر چوب سقف که شکسته باشد، نهند و بر دیواری که مشرف بر افتادن باشد، نصب سازند. (برهان قاطع). چوبی که در زیر چوب سقف شکسته و دیوار شکسته نهند تا نیفتد. (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از آنندراج). چون باریدن بمعنی فروریختن آمده، معنی ترکیبی این لغت فرونریزد است. (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (آنندراج). چوبی که در زیر تیر شکستۀ سقف نهند و نیز چوبی که بر دیوار شکست خورده و مشرف بر افتادن نصب کنند. (ناظم الاطباء). چوبی که زیر تیر شکستۀ سقف یا دیوار زنند. (فرهنگ خطی) ، نافرمانی. سرکشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از بلاد طرابلس است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
مخفف این بار. این مرتبه. (از آنندراج) : مدتی دیگر بگذشت انبار مسجد بتمامی صد هرس رسانید. (فردوس المرشدیه ص 28 از فرهنگ فارسی معین).
انبار دلم بخویش ار میماند
این کاوش غصه در جگر می ماند
این درد نه همچو دردهای دگر است
این غم نه بغمهای دگر می ماند.
ملک طیفور (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبار
تصویر سبار
ریشکاو (میل جراحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبار
تصویر جبار
سرکش، گردنکش و نام باری تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبار
تصویر حبار
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبار
تصویر ذبار
جمع ذبر، نامه ها زبان ها سخن ها کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبار
تصویر آبار
جمع بئر، چاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبار
تصویر خبار
جمع خبار، زمین های نرم، سوراخ های کلاکموش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تنبور تنبور، جمع طنابیر یا طنبور ترکی. یکی از آلات زهی و آن سازی بود که کاسه و سطح آن کوچکتر از کاسه و سطح طنبور شروانیان بود یا طنبور شروانی. یکی از آلات زهی که به سطح آن بلند و بر روی دو وتر می بستند و بر ساعد آن پرده ها قرار می گرفت. یا طنبور میزانی. طنبور بغدادی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبار
تصویر زنبار
مگس گوشتخوار، انجیره از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
نباش آنکه نبش قبرکندگورشکاف: نترسم زانکه نباش طبیعت گورشکافد که مهتاب شریعت رابه شب کردم نگهبانش. (خاقانی سج. 210)، کفن دزد، (کشتی رانی) آلتی است که دردنباله فرمن نصب شده چونکه فرمن مرکب ازدوچوب است: چوب اول را} فرمن مول {وچوب دوم را} نباش {گویند (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ نابودی روز تیر شید (چهارشنبه)، شب تیرشید، دشمنی، کرت درکشاورزی جویبار، شکست، پیشامد رخداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبار
تصویر انبار
جای انباشتن، کود، استخر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبار
تصویر جبار
ستمکار، ستمگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبار
تصویر آبار
چاهها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
خزانه، سیلو، مخزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امبار
فرهنگ گویش مازندرانی