جدول جو
جدول جو

معنی نباتی - جستجوی لغت در جدول جو

نباتی
(نُ)
منسوب است به نباته. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نباتی
(نَ)
ابوالقاسم (سید...). فرزند سیدمحترم اشتبینی قره داغی تبریزی، متخلص به نباتی. از عارفان و صوفی مشربان قرن سیزدهم هجری است. او را به لهجۀ ترکی آذربایجانی دیوان شعر است و این دو بیت او راست:
گوشۀ وحدت نه عجب جایمش
سرّ نهان اوردا هویدایمش
عاشق و دیوانه لرین منزلی
رتبیه باخ عرش معلایمش.
وی به سال 1262 هجری قمری در اشتبین وفات کرد. (از ریحانهالادب ج 4 ص 163 از ذریعه). و نیز رجوع به فهرست کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 434 و دانشمندان آذربایجان ص 370 شود
لغت نامه دهخدا
نباتی
(نَ)
منسوب به نبات بمعنی گیاه. (ناظم الاطباء). هر چیز که نسبت به نبات داشته باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج)، از جنس نبات. گیاهی. مقابل جمادی و حیوانی.
- نفس نباتی، قوه ای است که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد (رجوع به طبیعی شود) . نفس نباتی را هشت خادم دیگر باشد و آن جاذبه، ماسکه، هاضمه، ممیزه، دافعه، مصوره، مولده و منمیه است. (یادداشت مؤلف).
،
{{حاصل مصدر}} نبات بودن. گیاه بودن:
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یکچند همی بودم چون مرغک بی پر.
ناصرخسرو
منسوب به نبات بمعنی شکر مصفای بلورین، کنایه از شیرین است. به شیرینی نبات. شیرین چون نبات: انگور نباتی، نام رنگی است. (فرهنگ نظام). به رنگ نبات. (ناظم الاطباء). زرد تیره کم رنگ. رجوع به نباتی رنگ شود:
شد جلوه گر آن رنگ نباتی شب مهتاب
دارد مزه این عیش که شیر است و شکر هم.
؟ (از آنندراج).
- هندوانۀ نباتی، هندوانۀ زردرنگ به رنگ نبات
لغت نامه دهخدا
نباتی
(نَ تی ی / تی)
منسوب به نبات است. (الانساب سمعانی). گیاهی. رجوع به نبات شود، گیاه شناس. حشایشی. عشاب. شجار. العارف بالنباتات و الحشائش. (معجم متن اللغه). عارف به نبات. (اقرب الموارد). نبات شناس. رجوع به گیاه شناس شود
لغت نامه دهخدا
نباتی
نباتی در فارسی گیاهی، گیاهخوار، گیاهشناس گیاهگونی گیاهگونگی
تصویری از نباتی
تصویر نباتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبات
تصویر نبات
(دخترانه)
ماده خوراکی سفت، بلورین، و شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبات
تصویر نبات
نوعی شیرینی بلورین که از شیرۀ شکر درست می کنند
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
اسماعیل (ملا...)، فرزند ملا ابراهیم استرآبادی، متخلص به نجاتی. از شاعران قرن دهم هجری است. او راست:
آمد بهار و هر طرفی صوت بلبلی است
ساقی بیار می که عجب موسم گلی است.
(از تحفۀ سامی ص 82)
لغت نامه دهخدا
(نَ خا)
جمع واژۀ نبخاء. رجوع به نبخاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خانم و معشوقه. (ناظم الاطباء). معشوقه. دوست. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با)
کفن آهنجی. (ناظم الاطباء). نبش قبر کردن. شکافتن قبرو دزدیدن کفن. عمل نباش. رجوع به نبش و نباش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ / نِ)
نباط. نبطی. رجوع به نبط و نبطی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
نبات. گیاه. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) ، یکی نبات بمعنی رستنی و گیاه است. (از اقرب الموارد). یک نبات. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(نُ جی ی)
سگ سخت آواز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). نباح. (المنجد). الکلب النباجی. (اقرب الموارد). نباج. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
منسوب به نباج است. (الانساب سمعانی). رجوع به نباج شود
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با حی ی)
کلب نباحی، سگ خشن بانگ. ضخم الصوت. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). سخت بانگ خشن صدا. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
ابن حنظله الکلابی. از سرداران عصر مروان است. وی امیر اهواز شد، سپس به یاری نصر بن سیار که با ابومسلم خراسانی می جنگید رفت، و سرانجام به دست قحطبه بن شبیب در جنگ هولناکی کشته شد و قحطبه سر او را نزد ابومسلم فرستاد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 195). و نیز رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 243 شود
لغت نامه دهخدا
بلند شده و آماس کرده و بلند برآمده، (ناظم الاطباء)، بلند برآینده و بلند، (آنندراج) (منتهی الارب)، برجسته، برآمده، غنبیده، ورغلنبیده، (یادداشت مؤلف)، الناتی ٔ: اسم فاعل، یقال ’الکعب عظم ناتی’ و کل شی ٔ ارتفع من بیت و غیره فهو ناتی، و یجوز تخفیف الفعل فیقال نات ’کغاز’، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نوتاه. رجوع به نوتاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تی ی)
جمع واژۀ نوتی. رجوع به نوتی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ تی ی)
عبدالصمدبن ظفر بن قبات حلبی مکنی به ابونصر از محدثان و مردی صالح بوده و به سماع حدیث میل وافر داشته. سمعانی گوید: وی با ما از استادان حدیث شنیده و از بزرگانی چون ابوالمعالی محمد بن یحیی بن علی قرشی قاضی و ابوالحسین علی بن عبدالرحمان بن عیاض صوری و جز ایشان احادیث نوشته من او را به سال 439 هجری قمری ترک کردم و در این سال او در قید حیات بود. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ تی ی)
شبه نسبت است به قبات. (سمعانی). رجوع به قبات شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از تازی، شکر مصفای بلوری شده که پرویز نیز گویند (ناظم الاطباء). شکر پختۀ رنگ بگشتۀمتبلورشده. (یادداشت مؤلف). شکر طبرزد: و عمال را بفرمود تا نی شکر بکارند به عمل گاه آمل که سال بیست وپنجهزار من... قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی. (تاریخ طبرستان).
سرخ گلی سبزتر از نیشکر
خشک نباتی همه جلاب تر.
نظامی.
تو را رخ چون گل و لب چون نبات است
غلط گفتم لبت آب حیات است.
نظامی.
وقتی به قهر گوی که صد کوزۀ نبات
گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی.
سعدی.
بر کوزۀ آب نه دهان را
بردار که کوزۀ نبات است.
سعدی.
این نبات از کدام شهر آرند
تو قلم نیستی که نیشکری.
سعدی.
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ شد زو کام.
اوحدی.
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت گفت زهی حب نبات.
حافظ.
بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات
قالبی امروز می سازد که فردا بشکند.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
خر چه داند بهای قند و نبات ؟
لغت نامه دهخدا
(نَ تی یَ / یِ)
تأنیث نباتی. رجوع به نباتی شود.
- قوه نباتیه، قوه رویانیدن است و آن قوه بر سه قوه منقسم است: قوه مولده، قوه منمیه و قوه غاذیه، و این هر سه قوه در نبات و حیوان و انسان موجود است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابراهیم بن احمد بن عبدالله همدانی معروف است به ابن نابتی. شرح این نسبت در الانساب سمعانی آمده است. (ص 550). و نیز رجوع به ابن نابتی شود
اسحاق بن ابراهیم نابتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گیاهدیسان گروهی عظیم ازجانوران پرسلولی که بعلت شباهت ظاهری باگیاهان باین نام موسومند. بدن این جانوران یابکلی بی قرینه است (مانندبسیاری ازاسفنجها) ویادارای تقارن محوری یاشعاعیند (مانندمرجانهاو خارپوستان)، نباتی شکلان غالبادرمحل خودهمیشه ثابت هستندوچون اغلب افرادجدید بصورت جوانه ای برروی بدن افرادبالغ پدیدار میشوندازاین جهت همیشه دردریاهایی که محل زندگی آنهاست تعدادزیادی ازافراد بصورت کلنی زندگی میکنندوبرخی ازآنها (مثل مرجانها) چون برای ثابت بودن برروی تکیه گاههاترشحات آهکی میکنندانباشته شدن این ترشحات آهکی ممکنست آن قدرادامه یابدوزیادشودکه بصورت جزایرآهکی نسبه بزرگی ازآب دریاخارج گرددگیاهی شکلان جانوران گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه، هر سبزه و درخت که از زمین بروید، نوعی شیرینی که از شیره شکر درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتی
تصویر ناتی
بر آینده، بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباشی
تصویر نباشی
عمل وشغل نباش
فرهنگ لغت هوشیار
مونث نباتی. یاقوت (قوه) نباتیه قوه رویانیدن که درنبات حیوان و انسان موجوداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباتی رنگ
تصویر نباتی رنگ
آنچه که برنگ نبات باشدخاکی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبات
تصویر نبات
((نَ))
شکر بلور شده، قند، روییدنی، گیاه، جمع نباتات
فرهنگ فارسی معین
رستنی، گیاه، نامی، نبت، قند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن هر نباتی به وقت خود، چنانکه او را ساق و شاخ نباشد، دلیل منفعت است و آن را که ساق و شاخ بود، دلیل بر فزونی مال و جاه بود به قدر سطبری و باریکی و بلندی و کوتاهی. اگر بیند که بر چشم و دهان و گوش او نباتات رسته بود به غایت نیک بود - محمد بن سیرین
دیدن نباتات زمین درخواب چهار وجه است. اول: مال و نعمت. دوم: بزرگی و جاه. سوم: منفعت خوش. چهارم: زیادتی حرمت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نبات، شکر بلورین
فرهنگ گویش مازندرانی