جدول جو
جدول جو

معنی نایجوک - جستجوی لغت در جدول جو

نایجوک
از دهات دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین است، در 48 هزارگزی مغرب ضیأآباد، در ناحیۀ کوهستانی و سردسیری واقع است و 619 تن سکنه دارد، آبش از چشمه سار و محصولش غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آنجا قالی بافی و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 231)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایجوز
تصویر لایجوز
ناروا، ناجایز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسجوک
تصویر کاسجوک
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایلون
تصویر نایلون
الیاف مصنوعی که از زغال سنگ و نفت ساخته می شود و در نساجی، خودروسازی، بسته بندی و پلاستیک سازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
چیزی که با دیگری جفت و جور نباشد، نامناسب، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامجو
تصویر نامجو
جویای نام، شهرت طلب، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
تریاک، افیون، کوکنار
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گُ)
جویندۀ نان، روزی طلب، گدا، گدائی کننده، طالب دنیا، (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(وُ جو)
ناواجب. ناسزا. ناروا.
- به ناوجوب، به ناواجب. به ظلم. به ستم. به ناروا. به ناحق:
حدیث میر خراسان و قصۀ توزیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار
چنانچه داده بد او را هزار دیناری
به ناوجوب بهم کرده از صغار و کبار.
ازرقی.
رجوع به ناواجب شود
لغت نامه دهخدا
موسیقار را گویند و آن سازی باشد مشهور و معروف، (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، نای لوش، (ناظم الاطباء)، و با شین نقطه دار بر وزن بازپوش هم به نظر آمده است و درست است، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور:
بدان ای نبرده کی نامجوی
چو رزم آورد روی گردان به روی،
دقیقی،
چنین پاسخ آورد منذر بر اوی
که ای پرهنر خسرو نامجوی،
فردوسی،
فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم ترا هرچه گوئی مگوی،
فردوسی،
هر آنجا که بد مهتری نامجوی
ز گیتی سوی سام بنهاد روی،
فردوسی،
نامجوی است و زود یابد کام
هرکه را فضل باشد و احسان،
فرخی،
به خواسته نشود غره و همی نه شگفت
که نامجوی نگردد بخواسته مغرور،
فرخی،
بپرسید ملاح را نامجوی
که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی،
اسدی،
مه ده یکی پیر بد نامجوی
بسی سال پیموده گردون بر اوی،
اسدی،
اگر خواهد از من شه نامجوی
فرستم سرم بر طبق پیش اوی،
اسدی،
هر کس که چو تو نامجوی باشد
بر جاه چو تو نامدار دارد،
مسعودسعد (دیوان ص 102)،
چو افراسیاب ملک نامجوی
چو افراسیاب ملک کامکار،
سوزنی،
خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی
خواهی کنیش نام فریبرز نامدار،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)،
اسکندر نامجوی گیتی
کیخسرو کامران دولت،
خاقانی،
تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی،
خاقانی،
چنین گفت کای بانوی نامجوی
ز نام آوران جهان برده گوی،
نظامی،
به زنگی زبان گفتش او را بشوی
بپز تا خورد خسرو نامجوی،
نظامی،
که دریافتم حاتم نامجوی
هنرمندو خوش منظر و خوبروی،
سعدی،
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلم را جوابی بگوی،
سعدی،
بهشتی درخت آورد چون تو بار
پسر نامجوی و پدر نامدار،
سعدی،
، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است،
روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تریاک و افیون را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، تریاک، افیون، کوکنار، (ناظم الاطباء)، افیون، (رشیدی)، کلمه نارکتین و مشتقات آن از این کلمه فارسی مأخوذ است، (یادداشت مؤلف)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: ’سراج گوید:نارخوک و نارکوک، تریاک و افیون و در جهانگیری به معنی گلنار’، نیز مؤلف گوید: نارکوک در اصل به اضافت است به معنی انار سرفه، چنانکه کوکنار گذشت، پس کوکنار قلب این باشد و اطلاق آن بر افیون مجاز بود اگر به ثبوت رسد و نارخوک به خاء بدل آن است، در نسخۀ جهانگیری که نزد من است نارخو بدون کاف آخر نوشته و سروری هم بدون کاف ضبط کرده، (از فرهنگ نظام)، خشخاش، غوزۀ خشخاش، کوکنار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرکّب از: لا + یجوز، که روا نباشد. که جایز نیست. ناجایز. ناروا:
یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن
سرا یکسر ز مال وقف گشتستش چو جوزائی.
ناصرخسرو.
هرچه کان گفت لایجوز چنین
آن دگر گفت عندنا لابأس.
ناصرخسرو.
دانۀ دین ز لایجوز و یجوز
سیر شیرش نکرده بود هنوز.
سنائی.
صوفی و عشق در حدیث هنوز
سلب و ایجاب و لایجوز و یجوز.
سنائی
لغت نامه دهخدا
کاسج است که خارپشت کلان تیرانداز باشد، (برهان)، معنی لغوی این لغت یعنی چوک او که زنخ باشد باریک و درازاست چون کاس که خوک باشد، (انجمن آرا) :
از آن پیچد دل من همچو ماری
که هجرانش بر او چون کاسجوک است،
مولوی (از جهانگیری)،
و رجوع به کاسج شود
لغت نامه دهخدا
نام هریک ازتقسیمات بسیارریزو انتهایی نایژه هادرداخل لپک های ریوی که هرکدام بیک حبابچه ششی ختم میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتوک
تصویر ایتوک
مژده خبرخوش نوید
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که کوک نیست. یاناکوک بودن حال کسی. سردماغ نبودن وی پریشان حال بودن او. یا ناکوک بودن ساز. منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایلون
تصویر نایلون
الیفاف مصنوعی که از زغال سنگ و نفت ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
نابایا، ناسزاوار آنچه که واجب نیست ناواجب، ناروا ناسزاوار. یابه ناوجوب. بناواجب بناحق: حدیث میرخراسان وقصه توزیع بگفت رودکی ازروی فخردراشعار چنانچه داده بداوراهزاردیناری بناوجوب بهم کرده ازصغاروکبار. (ازرقی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناشایست ناروا نادرست بنگرید به ناوجوه این مالهانه ازوجه نیکوبدست آورده ای تابناوجوه خرج نکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجوی
تصویر نامجوی
کسی که طالب آوازه و شهرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسوک
تصویر نامسوک
نازده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجود
تصویر ناجود
در عربی بمعنی ظرف شراب، کاسه، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجور
تصویر ناجور
چیزی که با هم تناسب و وفق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسجوک
تصویر کاسجوک
خارپشت کلان تیر انداز ریکاشه کاسجوک: (بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج) (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
شایسته نیست، ناروا ناجایز: هرچه کان گفت: لایجوز چنین آن دگر گفت: عندنا لاباس. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون، تریاک
فرهنگ فارسی معین
((لُ))
ماده قالب پذیر ساخته شده از ترکیبات پلی آمید مصنوعی با مولکول های درشت به صورت ورقه یا الیاف. این الیاف ورقه های دارای استحکام و قابلیت ارتجاع هستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایجوز
تصویر لایجوز
((جمله فعلی))
شایسته، نیست، ناروا
فرهنگ فارسی معین
تریاک، کوکنار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افیون، تریاک، کوکنار، نارخوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
1ـ اگر خواب ببینید لباسی از جنس نایلون بر تن کرده اید ، علامت آن است که به خاطر ثبات اخلاقی، افتخاراتی به شما عطا خواهد شد. اگر خواب ببینید لباسی از جنس نایلون ولی مندرس بر تن کرده اید، علامت آن است که اگر مراقب رفتار خود نباشید، دیگران با تهمت و افترا آبروی شما را خواهند برد. ، 2ـ اگر خواب ببینید در مکالمه خود با دیگران، واژه نایلون را بکار می برید، نشانه آن است که به راحتی می توانید یاری موافق، برای خود انتخاب کنید. ، 3ـ اگرخواب ببینید دست و پایتان چون نایلون کش می آید، نشانه آن است که در اظهار عشق خود به دیگری با دروغ و نیرنگ پیش می روید. ، 4ـ دیدن اجناس نایلونی در خواب، نشانه آن است که برخی کارها پنهانی انجام خواهد شد، و دوستان قادر به درک شما نخواهند بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بادوک
فرهنگ گویش مازندرانی