جدول جو
جدول جو

معنی نایبز - جستجوی لغت در جدول جو

نایبز
هری، نویسندۀ کانادایی، در سال 1874 میلادی در کلیف تون متولد شد و به سال 1945 درگذشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نایبه
تصویر نایبه
حادثه، بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایب
تصویر نایب
کسی که به نیابت دیگری کاری انجام بدهد، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
(یِ بَ)
تأنیث نایب است. رجوع به نایب و نائبه شود، سختی. مصیبت. رجوع به نائبه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نائب. آنکه بر جای کسی ایستد. وکیل. جانشین. قائم مقام. خلیفه. گماشته. (از ناظم الاطباء). کسی که کار دیگری را انجام دهد، پیشکار. (آنندراج). رجوع به نائب شود، در اصطلاح نظامی:
- نایب اول،ستوان یکم ارتش، درجه ای بین ستوان دوم و سروان.
- نایب دوم، ستوان دوم ارتش، درجه ای بین ستوان سوم و ستوان یکم.
- نایب سرهنگ، سرهنگ دوم، درجه ای بین سرگرد و سرهنگ تمام
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایب
تصویر نایب
جانشین، خلیفه، گماشته، وکیل، قائم مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایب
تصویر نایب
((یِ))
جانشین
نایب الزیاره: کسی که از طرف دیگری بقعه متبرکی را زیارت کند
نایب الحکومه: کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند یا بخشدار (واژه فرهنگستان)
نایب التولیه: کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایب
تصویر نایب
جانشین
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشکار، جانشین، خلیفه، دستیار، ستوان، قایم مقام، مباشر، معاون، وکیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد