جدول جو
جدول جو

معنی ناگهانی - جستجوی لغت در جدول جو

ناگهانی
(گَ)
فجائی. بی مقدمه. سریع. (یادداشت بخط مؤلف).
- بلای ناگهانی، بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء).
- مرگ ناگهانه و ناگهانی، مرگ مفاجاه. (ناظم الاطباء) :
می چارۀ مرگ ناگهانی است
سرمایۀ عمر جاودانی است.
واله اصفهانی.
جان کندن تدریجی خود را آخر
تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم.
فرخی یزدی
لغت نامه دهخدا
ناگهانی
بی مقدمه، سریع، سرزده
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهانی
غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده
متضاد: بیوسیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناگهانی
فجأةً
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به عربی
ناگهانی
Abrupt, Abruptly, Sudden
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناگهانی
brusque, brusquement, soudain
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ناگهانی
ani, aniden
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ناگهانی
abrupto, abruptamente, repentino
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ناگهانی
abrupto, abruptamente, repentino
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ناگهانی
nagły, nagle
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
ناگهانی
резкий , резко , внезапный
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به روسی
ناگهانی
раптовий , різко
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ناگهانی
plotseling, abrupt
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به هلندی
ناگهانی
abrupt, plötzlich
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
ناگهانی
अचानक , अचानक
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به هندی
ناگهانی
brusco, bruscamente, improvviso
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ناگهانی
갑작스러운 , 갑자기 , 갑작스러운
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به کره ای
ناگهانی
হঠাৎ , হঠাৎ , হঠাৎ
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
ناگهانی
اچانک , اچانک
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به اردو
ناگهانی
ฉับพลัน , อย่างกะทันหัน , ฉับพลัน
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
ناگهانی
tiba-tiba, mendadak
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ناگهانی
פתאומי , באופן פתאומי , פתאומי
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به عبری
ناگهانی
突然的 , 突然地
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به چینی
ناگهانی
ya ghafla, ghafla
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ناگهانی
突然の , 突然に , 突然の
تصویری از ناگهانی
تصویر ناگهانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگهان
تصویر ناگهان
غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه
ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاهانی
تصویر ناگاهانی
ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جادۀ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان:
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش.
کسائی.
به کیخسرو از من نماند جهان
به سر بر فرودآیمش ناگهان.
فردوسی.
بر این بر نیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار.
فردوسی.
به کیخسرو آمد خبر ناگهان
که آمد سپاهی چو ابر دمان.
فردوسی.
که هر دم چرا گردی از من نهان
دگرباره پیدا شوی ناگهان.
نظامی.
فروشد ناگهان پایت به گنجی
ز دست افشاندیش بی پای رنجی.
نظامی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ای رنجور.
نظامی.
از مددهای او به هر نفسی
دوستی ناگهان همی یابم.
عطار.
ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست.
مولوی.
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
سعدی.
ناگهان بانگ در سرای افتاد
که فلان را محل وعده رسید.
سعدی.
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر بعمدا.
وحشی.
، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه:
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان.
فردوسی.
به کارآگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان.
فردوسی.
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.
فردوسی.
، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) :
گر آمد ناگهان از من خطائی
مرا منمای داغ هر جفائی.
(ویس و رامین).
، تصادفاً. مصادفهً:
کآن فلانی یافت گنجی ناگهان
من چو آن خواهم چرا جویم دکان.
مولوی.
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش.
وصال.
- از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه:
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان.
رودکی.
به دام من آویزد از ناگهان
به خونها که او ریخت اندر جهان.
فردوسی.
دو مرد جوان دید کز ناگهان
رسیدند از ره بر پهلوان.
فردوسی.
برآساید از ما زمانی جهان
نباید که مرگ آید ازناگهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ناگهانی، رجوع به ناگهانی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
ناگهانی.
- بلای ناگهانه،بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگهان
تصویر ناگهان
ناگاه، غیر مترقب، یکباره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که غفله روی دهد: می چاره مرگ ناگهانی است سرمایه عمر جاودانی است. (واله اصفهانی)، فجاه غفله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگهان
تصویر ناگهان
((گَ))
بی خبر، ناگاه
فرهنگ فارسی معین
بغتتاً، بناگاه، بی خبری، بی خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره
فرهنگ واژه مترادف متضاد