جدول جو
جدول جو

معنی ناگنجنده - جستجوی لغت در جدول جو

ناگنجنده
(دُکْ کا / دُ)
فراهم ناآینده. ناسازگار: و این چهار مایه (آب و آتش و باد و خاک) ضد یکدیگرند، یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، که در جایی یا چیزی نگنجد. رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
ناگنجنده
آنچه که درجایی نگنجد، فراهم ناآینده ناسازگار: (واین چهار مایه (آب وآتش و باد وخاک) ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و بایکدیگر ناگنجنده و نا سازند {مقابل گنجنده
تصویری از ناگنجنده
تصویر ناگنجنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجنده
تصویر گنجنده
آنچه در جایی بگنجد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ جَ دَ / دِ)
آنچه که بگنجد. آنچه که در چیزی تواند گنجید. جای گیرنده: ماده چیزی است فراز هم آورده از چهارمایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از انجیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ نِ)
کافر. (مجمل اللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). کفّار. کفور. (منتهی الارب). که نگرود و ایمان نیاورده
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی. رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
سالم. بی عیب. گنده ناشده. که خرابی و فساد در آن راه نیافته است. که بدبوی ناشده است
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ناسخته. بی رویه. نااندیشیده. مقابل سنجیده:
نکتۀ ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوه ای فرمای تا من طبعرا موزون کنم.
حافظ.
رجوع به سنجیده شود
لغت نامه دهخدا
محاطناشده. جای ناگرفته. مقابل گنجیده
لغت نامه دهخدا
آنچه که نگذردظنکه عبورنکند، سپری ناشونده باقی: واجب آید که بقا زنده نامیرنده که آن نفس است وعقل است بقا سرمدی باشد ناگذرنده. {مقابل گذرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگردنده
تصویر ناگردنده
نامتغیر: (گوهرها و صفتهای ناگردنده را بیند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورده، کافر، بی ایمان، جمع ناگروندگان، مقابل گرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجنده
تصویر گنجنده
آنچه که در چیزی یا جایی بگنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسنجیده
تصویر ناسنجیده
نااندیشیده بی تفکرعلی العمیاء مقابل سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
غیرعقلایی، غیرمنطقی، کورکورانه، مهمل، ناساز، نامربوط، نامعقول
متضاد: سنجیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد