نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود. - ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود. - ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
نگشوده. بازناکرده: به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم. سوزنی. ، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
نگشوده. بازناکرده: به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم. سوزنی. ، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
برگشادن. گشودن. گشادن. باز کردن. رجوع به برگشادن و گشادن و گشودن شود. - برگشودن بند، گشودن و باز کردن آن: همه بند از پایشان برگشود ز ساری بیاورد و برگشت زود. فردوسی
برگشادن. گشودن. گشادن. باز کردن. رجوع به برگشادن و گشادن و گشودن شود. - برگشودن بند، گشودن و باز کردن آن: همه بند از پایشان برگشود ز ساری بیاورد و برگشت زود. فردوسی
باز کردن. افتتاح کردن: یکی گنج را در گشادند باز. فردوسی. که تا کس نگوید سخن جز به راز نهانی در دژ گشادند باز. فردوسی. با که گرو بست زمین کز میان بازگشاید کمر آسمان. نظامی. گوهرآمای گنج خانه راز گنج گوهر چنین گشاید باز. نظامی. وآنچه گشایی ز در عز و ناز بر تو همان در بگشایند باز. نظامی. بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز. حافظ. ، نجات. رهائی، عفونامه. (ناظم الاطباء) ، تفاخر. منت. (آنندراج). و بعضی گمان برده اند که به راء مهمله است. و در برهان این لفظ به جهت همین معنی به راء مهمله مرقوم است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
باز کردن. افتتاح کردن: یکی گنج را در گشادند باز. فردوسی. که تا کس نگوید سخن جز به راز نهانی در دژ گشادند باز. فردوسی. با که گرو بست زمین کز میان بازگشاید کمر آسمان. نظامی. گوهرآمای گنج خانه راز گنج گوهر چنین گشاید باز. نظامی. وآنچه گشایی ز در عز و ناز بر تو همان در بگشایند باز. نظامی. بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز. حافظ. ، نجات. رهائی، عفونامه. (ناظم الاطباء) ، تفاخر. منت. (آنندراج). و بعضی گمان برده اند که به راء مهمله است. و در برهان این لفظ به جهت همین معنی به راء مهمله مرقوم است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)