چنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، بشتره، بشتزه، بشنزه، بشنژه
چَنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند چَنگال خوست، چَنگال خُست، چَنگال خوش، بَشتِرَه، بَشتِزَه، بَشنِزَه، بُشنِژَه
نگذشته. گذرناکرده: چو لشکر شد از خواسته بی نیاز بر او ناگذشته زمانی دراز. فردوسی. خداوند را بگوی که بنده به شکر این نعمت ها چون تواند رسید که هر ساعتی نواختی یابد به خاطر ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 126)
نگذشته. گذرناکرده: چو لشکر شد از خواسته بی نیاز بر او ناگذشته زمانی دراز. فردوسی. خداوند را بگوی که بنده به شکر این نعمت ها چون تواند رسید که هر ساعتی نواختی یابد به خاطر ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 126)
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی. به ناگفته بر چون کسی غم خورد از آن به که بر گفته کیفر برد. اسدی. آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا. ناصرخسرو. و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ). این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است. نظامی. سخن کآن برآرد به ابرو گره اگر آفرین است نا گفته به. نظامی. همان به کاین سخن ناگفته باشد شوم من مرده و او خفته باشد. نظامی. گفتی که چگونه می گذاری بی من ناگفته به است قصه، هان میگذرد. کمال اسماعیل. ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما می شنود. مولوی. بر احوال نابوده علمش بصیر بر اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی. ندارد کسی باتو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی. - ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن: برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند. فردوسی. رازهای گفتنی ناگفته ماند خواستم ظاهر شود بنهفته ماند. صهبای سیرجانی. ، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت: در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی های ناگفته ماند. نظامی. بسی در بر آن در ناسفته گفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی
گفته نشده. بیان نشده. (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده. اظهارناشده: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام. رودکی. به ناگفته بر چون کسی غم خورد از آن به که بر گفته کیفر برد. اسدی. آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته بسی به بود از گفتۀ رسوا. ناصرخسرو. و سخن که از او بوی دروغ آید و بوی هنر نیاید ناگفته بهتر. (منتخب فارسنامه ص 29). ناگفته را عیب کمتر است. (مجمل التواریخ). این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است. نظامی. سخن کآن برآرد به ابرو گره اگر آفرین است نا گفته به. نظامی. همان به کاین سخن ناگفته باشد شوم من مرده و او خفته باشد. نظامی. گفتی که چگونه می گذاری بی من ناگفته به است قصه، هان میگذرد. کمال اسماعیل. ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما می شنود. مولوی. بر احوال نابوده علمش بصیر بر اسرار ناگفته لطفش خبیر. سعدی. ندارد کسی باتو ناگفته کار ولیکن چو گفتی دلیلش بیار. سعدی. - ناگفته ماندن، بیان نشدن. اظهار نشدن. به زبان نیامدن: برفت او و این نامه نا گفته ماند چنان بخت بیدار او خفته ماند. فردوسی. رازهای گفتنی ناگفته ماند خواستم ظاهر شود بنهفته ماند. صهبای سیرجانی. ، ناگفتنی. که نباید گفت. که نتوان گفت: در آن نامه کان گوهر سفته راند بسی گفتنی های ناگفته ماند. نظامی. بسی در بر آن در ناسفته گفت بسی گفتنی های ناگفته گفت. نظامی
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده: ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است. منوچهری. منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده. نظامی. ، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده: ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است. منوچهری. منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده. نظامی. ، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نوشته. (برهان قاطع) (آنندراج). نوشته شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. (یادداشت مؤلف). تحریرکرده. (فرهنگ فارسی معین). مرقوم، انشاشده. (یادداشت مؤلف) ، ساخته شده. (برهان قاطع) ، نقش. (یادداشت مؤلف) ، نقش کرده. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نقش شده. رسم شده. (ناظم الاطباء). منقوش. (منتهی الارب) (از تفلیسی). نگاریده. مصور: یک درقه بودش سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). و بر وی صورتهای گوناگون از کردار هندوان نگاشته. (حدود العالم). و صدهزار گونه تصاویر بر او نگاشته. (مجمل التواریخ) ، رنگارنگ شده. (ناظم الاطباء). رنگین. رنگ آمیزی شده: رخ ز دیده نگاشته به سرشک وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک. عنصری. ، حنابسته. خضاب شده: چو دست و پای عروسان نگاشته سر و دم چو روی خوبان آراسته همه پر و بال. فرخی. ، زرنگارشده، لکه دارشده. (ناظم الاطباء)
نوشته. (برهان قاطع) (آنندراج). نوشته شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. (یادداشت مؤلف). تحریرکرده. (فرهنگ فارسی معین). مرقوم، انشاشده. (یادداشت مؤلف) ، ساخته شده. (برهان قاطع) ، نقش. (یادداشت مؤلف) ، نقش کرده. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نقش شده. رسم شده. (ناظم الاطباء). منقوش. (منتهی الارب) (از تفلیسی). نگاریده. مصور: یک درقه بودش سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). و بر وی صورتهای گوناگون از کردار هندوان نگاشته. (حدود العالم). و صدهزار گونه تصاویر بر او نگاشته. (مجمل التواریخ) ، رنگارنگ شده. (ناظم الاطباء). رنگین. رنگ آمیزی شده: رخ ز دیده نگاشته به سرشک وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک. عنصری. ، حنابسته. خضاب شده: چو دست و پای عروسان نگاشته سر و دم چو روی خوبان آراسته همه پر و بال. فرخی. ، زرنگارشده، لکه دارشده. (ناظم الاطباء)
انگشته و مذری و پنج انگشت، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 77). آلتی باشد از چوب مانند پنجۀ دست و دسته نیز دارد که برزیگران خرمن کوفته شده را بدان بباد دهند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). چهارشاخ. افشون. هسک. (فرهنگ فارسی معین). اوشین. (ناظم الاطباء) : در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشتۀ او را نه عدد بود و نه مره. رودکی. از گواز وتش و انگشتۀ بهمان (و فلان) تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری. کسایی (از لغت فرس اسدی).
انگشته و مذری و پنج انگشت، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 77). آلتی باشد از چوب مانند پنجۀ دست و دسته نیز دارد که برزیگران خرمن کوفته شده را بدان بباد دهند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). چهارشاخ. افشون. هسک. (فرهنگ فارسی معین). اوشین. (ناظم الاطباء) : در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشتۀ او را نه عدد بود و نه مره. رودکی. از گواز وتش و انگشتۀ بهمان (و فلان) تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری. کسایی (از لغت فرس اسدی).
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)