نگشوده. بازناکرده: به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم. سوزنی. ، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
نگشوده. بازناکرده: به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم. سوزنی. ، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
نکشیدن. وزن نکردن. مقابل کشیدن، تحمل نکردن. نبردن: اما نفس خشم گیرنده باویست نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی ص 96)
مرکّب از: در، پیشوند + گشادن، گشادن. گشودن. فتح. - کمین درگشادن، از کمین برآمدن. بر دشمن تاختن: مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244) ، در گشادنمرکّب از: در، باب + گشادن) باز کردن در. افتتاح کردن در. گشودن در: از آن پس یکی داستان برگشاد سخنهای بایسته را در گشاد. فردوسی. کجا آن نو بنو مجلس نهادن بهشت عاشقان را در گشادن. نظامی. گرم تو در نگشائی کجا توانم رفت براستان که بمیرم بر آستان ای دوست. سعدی
مُرَکَّب اَز: در، پیشوند + گشادن، گشادن. گشودن. فتح. - کمین درگشادن، از کمین برآمدن. بر دشمن تاختن: مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244) ، در گشادنمُرَکَّب اَز: در، باب + گشادن) باز کردن در. افتتاح کردن در. گشودن در: از آن پس یکی داستان برگشاد سخنهای بایسته را در گشاد. فردوسی. کجا آن نو بنو مجلس نهادن بهشت عاشقان را در گشادن. نظامی. گرم تو در نگشائی کجا توانم رفت بِراستان که بمیرم بَر آستان ای دوست. سعدی
گشادن. گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). باز کردن: هم آنگه در دژ گشادند باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. در قلعه بازگشادند و خود را در خدمت رکاب سلطان در خاک انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). چون بازگشاد نامه را بند بود اول نامه کرده پیوند. نظامی. در روی تو گفتم سخنی چند بگویم رو بازگشادی و در نطق ببستی. سعدی (طیبات). کساد نرخ شکر در جهان پدید آید دهان چو بازگشایی بوقت خندیدن. سعدی (بدایع). در دو لختی چشمان شوخ دلبندت چه کرده ام که برویم نمیگشایی باز. سعدی (بدایع). ورق چو کار فروبسته بازنگشاید بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست. حیاتی گیلان (از ارمغان آصفی). - دل را بازگشادن، بمجاز شادمان کردن. رفع افسردگی کردن. دل واکردن در تداول عامه: در می بامید آن زنم چنگ تا بازگشاید این دل تنگ. نظامی
گشادن. گشودن. مفتوح کردن. (ناظم الاطباء). باز کردن: هم آنگه در دژ گشادند باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. در قلعه بازگشادند و خود را در خدمت رکاب سلطان در خاک انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). چون بازگشاد نامه را بند بود اول نامه کرده پیوند. نظامی. در روی تو گفتم سخنی چند بگویم رو بازگشادی و در نطق ببستی. سعدی (طیبات). کساد نرخ شکر در جهان پدید آید دهان چو بازگشایی بوقت خندیدن. سعدی (بدایع). در دو لختی چشمان شوخ دلبندت چه کرده ام که برویم نمیگشایی باز. سعدی (بدایع). ورق چو کار فروبسته بازنگشاید بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست. حیاتی گیلان (از ارمغان آصفی). - دل را بازگشادن، بمجاز شادمان کردن. رفع افسردگی کردن. دل واکردن در تداول عامه: در می بامید آن زنم چنگ تا بازگشاید این دل تنگ. نظامی
گشودن. گشادن. باز کردن. رجوع به گشادن شود: چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه. فردوسی. چو بر تخت بنشست پیروز و شاد در گنجهای کهن برگشاد. فردوسی. نخست از جهان آفرین کرد یاد در دانش و داد را برگشاد. فردوسی. جهان چشم بتمییز برگشادم ازو دو شاهدم برعایت همی کند دیدار. ناصرخسرو. تو گوش جان و دلت برگشای اگر جاهل دو چشم و گوش دل خویش کور و کر دارد. ناصرخسرو. به فرمان شه آن در برگشادند درون قفل را بیرون نهادند. نظامی. چو نسرین برگشاده ناخنی چند به نسرین برگ گل از لاله می کند. نظامی. چو عهد شاه را بشنید شیرین به خنده برگشاد از ماه پروین. نظامی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کین حوریان بساحت دنیی خزیده اند. سعدی. بصر بصیرت را برگشائیم. سعدی. - برگشادن بند، گشودن آن. باز کردن آن: من نیز چو برگشایم این بند آیم به تو بعد روزکی چند. نظامی. و رجوع به بند شود. - برگشادن تیغ، بیرون آوردن آن از غلاف: چون تیغ دورویه برگشاید ده ده سر دشمنان رباید. نظامی. و رجوع به تیغ شود. - برگشادن چهره، چهره یا روی از هم باز کردن. در برابر روی در هم کشیدن. کنایه از بشاش و شادمان شدن: چو بشنید بنشست بوزرجمهر همه موبدان برگشادند چهر. فردوسی. و رجوع به چهره شود. - برگشادن داستان، حکایت کردن. نقل کردن. شرح دادن ماوقع: بر ایشان همه داستان برگشاد گذشته سخنها همه کرد یاد. فردوسی. - برگشادن راز، بازگو کردن سر. کشف و آشکار کردن راز: همه پاسخ گو بدیشان بگفت همه رازها برگشاد از نهفت. فردوسی. همه گفتنی ها بدو بازگفت همه رازها برگشاد از نهفت. فردوسی. چو دیدند بردند پیشش نماز از آن پس همه برگشادند راز. فردوسی. و رجوع به راز شود. - برگشادن زبان، سخن گفتن. زبان باز کردن. در سخن آمدن: هر آن کس که بودند پیر و جوان زبان برگشادند بر پهلوان. فردوسی. زبان تیز با گردیه برگشاد همی کرد کردار بهرام یاد. فردوسی. همه یک بیک پیش برزو نهاد چو برزو بدید آن زبان برگشاد. فردوسی (ملحقات شاهنامه). ورجوع به زبان شود. - برگشادن سخن، آغاز سخن کردن. گفتن. به سخن آمدن: بدو گفت کیخسرو ایدر کجاست بباید سخن برگشادنت راست. فردوسی. بدو گفت پیمانت خواهم نخست پس آنگه سخن برگشایم درست. فردوسی. بشد بیژن گیو بر سان باد سخن بر تهمتن همه برگشاد. فردوسی. بشد طوس و گودرز نزدیک شاه سخن برگشادند بر پیشگاه. فردوسی. و رجوع به سخن شود. - برگشادن لب، لبخند زدن. تبسم کردن: مگر با سیاوش بدی روز و شب ازو برگشادی بخنده دو لب. فردوسی. -
گشودن. گشادن. باز کردن. رجوع به گشادن شود: چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه. فردوسی. چو بر تخت بنشست پیروز و شاد در گنجهای کهن برگشاد. فردوسی. نخست از جهان آفرین کرد یاد در دانش و داد را برگشاد. فردوسی. جهان چشم بتمییز برگشادم ازو دو شاهدم برعایت همی کند دیدار. ناصرخسرو. تو گوش جان و دلت برگشای اگر جاهل دو چشم و گوش دل خویش کور و کر دارد. ناصرخسرو. به فرمان شه آن در برگشادند درون قفل را بیرون نهادند. نظامی. چو نسرین برگشاده ناخنی چند به نسرین برگ گل از لاله می کند. نظامی. چو عهد شاه را بشنید شیرین به خنده برگشاد از ماه پروین. نظامی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کین حوریان بساحت دنیی خزیده اند. سعدی. بصر بصیرت را برگشائیم. سعدی. - برگشادن بند، گشودن آن. باز کردن آن: من نیز چو برگشایم این بند آیم به تو بعد روزکی چند. نظامی. و رجوع به بند شود. - برگشادن تیغ، بیرون آوردن آن از غلاف: چون تیغ دورویه برگشاید ده ده سر دشمنان رباید. نظامی. و رجوع به تیغ شود. - برگشادن چهره، چهره یا روی از هم باز کردن. در برابر روی در هم کشیدن. کنایه از بشاش و شادمان شدن: چو بشنید بنشست بوزرجمهر همه موبدان برگشادند چهر. فردوسی. و رجوع به چهره شود. - برگشادن داستان، حکایت کردن. نقل کردن. شرح دادن ماوقع: بر ایشان همه داستان برگشاد گذشته سخنها همه کرد یاد. فردوسی. - برگشادن راز، بازگو کردن سر. کشف و آشکار کردن راز: همه پاسخ گو بدیشان بگفت همه رازها برگشاد از نهفت. فردوسی. همه گفتنی ها بدو بازگفت همه رازها برگشاد از نهفت. فردوسی. چو دیدند بردند پیشش نماز از آن پس همه برگشادند راز. فردوسی. و رجوع به راز شود. - برگشادن زبان، سخن گفتن. زبان باز کردن. در سخن آمدن: هر آن کس که بودند پیر و جوان زبان برگشادند بر پهلوان. فردوسی. زبان تیز با گردیه برگشاد همی کرد کردار بهرام یاد. فردوسی. همه یک بیک پیش برزو نهاد چو برزو بدید آن زبان برگشاد. فردوسی (ملحقات شاهنامه). ورجوع به زبان شود. - برگشادن سخن، آغاز سخن کردن. گفتن. به سخن آمدن: بدو گفت کیخسرو ایدر کجاست بباید سخن برگشادنْت راست. فردوسی. بدو گفت پیمانْت خواهم نخست پس آنگه سخن برگشایم درست. فردوسی. بشد بیژن گیو بر سان باد سخن بر تهمتن همه برگشاد. فردوسی. بشد طوس و گودرز نزدیک شاه سخن برگشادند بر پیشگاه. فردوسی. و رجوع به سخن شود. - برگشادن لب، لبخند زدن. تبسم کردن: مگر با سیاوش بدی روز و شب ازو برگشادی بخنده دو لب. فردوسی. -
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود. - ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود. - ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)