چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن. (آنندراج). آنکه به زمین پهن کنند، چون: فرش و حصیر و امثال آن. آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طراز. فراش. طنو. وطاء (و یا و) . نطعیا نطع. مهاد. مفرش. (منتهی الارب) : همی بوی مشک آمد از خوردنی همان زیر زربفت گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آگندنی. فردوسی. به کمتر خورش بس کن از خوردنی مجوی ار نباشدت گستردنی. فردوسی. ز زر و ز سیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی. اسدی. ز گستردنی بار سیصد هیون شراع و ستاره ده از گونه گون. اسدی
چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن. (آنندراج). آنکه به زمین پهن کنند، چون: فرش و حصیر و امثال آن. آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طِراز. فَراش. طَنو. وطاء (وَ یا وِ) . نَطعیا نِطع. مِهاد. مَفرَش. (منتهی الارب) : همی بوی مشک آمد از خوردنی همان زیر زربفت گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آگندنی. فردوسی. به کمتر خورش بس کن از خوردنی مجوی ار نباشدت گستردنی. فردوسی. ز زر و ز سیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی. اسدی. ز گستردنی بار سیصد هیون شراع و ستاره ده از گونه گون. اسدی