جدول جو
جدول جو

معنی ناگذر - جستجوی لغت در جدول جو

ناگذر
(دَ تَ خوا / خا)
رجوع به ناگذران شود:
ناگذر زمانه دان تیغ چو آب و آتشش
زآنکه بود زمانه را زآتش و آب ناگذر.
مجیر بیلقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگزر
تصویر ناگزر
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگزران، لاجرم، ناچار، ناگزیر، لاعلاج، به ضرورت، خوٰاه و ناخوٰاه، کام ناکام، لامحاله، ناگزرد، به ناچار، خوٰاهی نخوٰاهی، چار و ناچار، خوٰاه ناخوٰاه، لابدّ، ناکام و کام
فرهنگ فارسی عمید
(گُ وَ)
ناگورد. هضم ناشده. تحلیل نرفته. (ازناظم الاطباء). مخفف ناگوار است که طعام ناپخته در معده باشد. (آنندراج) (برهان قاطع) (هفت قلزم) ، غذای نامناسب. غذائی که زود هضم نشود و قابل هضم نباشد. (ناظم الاطباء) ، ناگوار. ناگوارا. امتلاء. (آنندراج) (برهان قاطع) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(گُ زِ)
مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری. ناگزیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران. ناچار. لابد. (انجمن آرا) :
ناگزیر زمانه باد بقات
تا زچار و نه و سه ناگزر است.
انوری.
از تو نگریزد که تو در قالب عالم
جانی و یقین است که جان ناگزر آمد.
انوری.
نه فلک آدم و چار ارکان حواصفتند
این نه و چار بهم ناگزر آمیخته اند.
خاقانی.
رجوع به ناگزیر شود.
، ناگزران. ناگزرد. ناتوان. عاجز. درمانده. بیچاره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نذرکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). آنکه نذری منعقد کرده است، فلان ناذر الی بعینه، اذا شد النظر الیه و اخرج عینه. (المنجد). چون تیز و به خیره در او نگرد. اسم فاعل است از نذر. رجوع به نذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
از نامهای مکه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
ناگزیر. ضروری. دربایست. غیرقابل اجتناب. واجب. لابدمنه. که کمال احتیاج بدوست و از آن چشم نتوان پوشید. (یادداشت مؤلف) :
که امروز سوری ناگذران این دولت است. (تاریخ بیهقی).
بنده را شادیی است ناگذران
که گذر سوی کوی غم دارد.
سوزنی.
پنداشتی که ناگذرانی تو در جهان
پندار تو بس است عذاب تو ای پسر.
عطار.
بی نظیری چو عقل و بی همتا
ناگزیری چو جان و ناگذران.
عطار.
ناگذرانی تو خلق را که ز بس لطف
ساکنی از تست عالم گذران را.
شمس طبسی.
، ناگوار. (یادداشت مؤلف) :
گفتی چه میخوری که سفالین (کذا) لبت تر است
درد فراق ناگذران تو میخورم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگور
تصویر ناگور
ناگوارناگوارد
فرهنگ لغت هوشیار
ناگزیرضروری: ناگزیر زمانه با دبقات تاز چارونه و سه ناگزر است. (انوری لغ)، ضروره بناچار: نه فلک آدم و چار ارکان حواصفتند این نه و چار بهم ناگزر آمیخته اند. (خاقانی. سج. 119)
فرهنگ لغت هوشیار
پتیست کننده پتیستگر (پتیست نذر)، از نام خدایخانه آنکه نذری کرده نذر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نگذردظنکه عبورنکند، سپری ناشونده باقی: واجب آید که بقا زنده نامیرنده که آن نفس است وعقل است بقا سرمدی باشد ناگذرنده. {مقابل گذرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگذران
تصویر ناگذران
آنچه که نگذردظنچه که عبورنکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگزر
تصویر ناگزر
((گُ زِ))
ناچار، ناگزیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناذر
تصویر ناذر
((ذ))
نذرکننده، ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی معین