آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگُزِران، لاجَرَم، ناچار، ناگُزیر، لاعَلاج، بِه ضَرورَت، خوٰاه و ناخوٰاه، کام ناکام، لامَحالِه، ناگُزَرد، بِه ناچار، خوٰاهی نَخوٰاهی، چار و ناچار، خوٰاه ناخوٰاه، لابُدّ، ناکام و کام
ناگزیرضروری: ناگزیر زمانه با دبقات تاز چارونه و سه ناگزر است. (انوری لغ)، ضروره بناچار: نه فلک آدم و چار ارکان حواصفتند این نه و چار بهم ناگزر آمیخته اند. (خاقانی. سج. 119)
مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری. ناگزیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران. ناچار. لابد. (انجمن آرا) : ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه ناگزر است. انوری. از تو نگریزد که تو در قالب عالم جانی و یقین است که جان ناگزر آمد. انوری. نه فلک آدم و چار ارکان حواصفتند این نه و چار بهم ناگزر آمیخته اند. خاقانی. رجوع به ناگزیر شود. ، ناگزران. ناگزرد. ناتوان. عاجز. درمانده. بیچاره. (از ناظم الاطباء)
ضروری آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، خوٰاهی نَخوٰاهی، چار و ناچار، بِه ضَرورَت، لاعَلاج، ناگُزیر، ناکام و کام، ناچار، لاجَرَم، کام ناکام، خوٰاه و ناخوٰاه، بِه ناچار، ناگُزِران، ناگُزِر، لابُدّ، خوٰاه ناخوٰاه، لامَحالِه برای مِثال باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری - ۱۳۰)
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، ناگُزِر، خوٰاه ناخوٰاه، چار و ناچار، خوٰاه و ناخوٰاه، ناکام و کام، کام ناکام، خوٰاهی نَخوٰاهی، بِه ضَرورَت، ناچار، لامَحالِه، لابُد، بِه ناچار، لاجَرَم، ناگُزَرد، لاعَلاج، ناگُزِران